فروزان آصف نخعی: توسعه به مسئله کانونی ایران تبدیل شده است. دو قدرت اصلی و نقش آفرین در حوزه توسعه ، جامعه و دولت هستند. جامعه در ذات خود متکثر و دولت در ذات خود متمرکز است. با این همه جامعه بدون آگاهی به ذات متکثر خود، و ناتوانی در سازماندهی نیروهای خودش، محال است قادر باشد امر توسعه را متحقق کند. به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در صورت وجود چنین آگاهی ای، امکان بازسازی، نوسازی، و توسعه کشورها ولو مانند آلمان و ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم که با خاک یکسان شده باشند، وجود دارد. در عین حال نباید نقش دولت های توسعه خواه را که بسیار اهمیت دارد، نادیده انگاشت. دولت توسعه خواه قادر است، با تسهیل امر آگاهی بخشی و توانمندسازی خود و جامعه، نیروی پیشرفت را به زیرپوست کشور دمیده، و امید را در کشور زنده نگاه بدارد. موضوعی که ایران امروز به طور کامل با آن درگیر بوده و بی تردید سرمشق گمشده کشور، توسعه پایدار است. دکتر محمد تقی قزلسفلی در گفت و گوی خبرآنلاین با او، تحقق امر توسعه را منوط به اجرای دو عنصر اساسی می داند: « رقابت و مشارکت مردم در شئون مختلف و دیگری پاسخگویی حکومت در عرصه های گوناگون.» او ابزارهای اصلی حکمراوایی را از نظر رابینسون و عجم اوغلو شامل بازارها ، سلسله مراتب ها، و شبکه ها و فضای جریان ها می داندکه نمایانگر دگرگونی هایی مانند ایجاد شکل های جدید مدیریت ، اهمیت فزاینده شبکه های سیاست و تاثیر بیشتر سازمان های فراملی و فروملی یعنی حکمرانی چند سطحی هستند. قزلسفلی همچنین استفاده از جهانی شدن، را برای توسعه ایران ضروری می داند امری که چین و هند، با توسل به آن برای خود در نظام جهانی جایگاه بسیار مهمی اختصاص دادند.این گفت و گو در زیر از نظرتان می گذرد:
***
ضرورت توسعه پایدار با توجه به عصر پساها
آقای دکتر درست است که بحث مشارکت ملی در حوزه توسعه، بسیار حائز اهمیت ولی به هر حال کماکان دولت نقش کانونی در توسعه کشورها دارد، پرداختن به نقش دولت و دولت توسعه خواه در ایران از چه ضرورتی بر میخیزد؟
امروزه مقوله دولت و دوام و پیشرفت آن به میزان فزاینده ای در همه سطوح محلی، ملی، و جهانی با مقوله حکمرانیِ خوب گره خورده است. از این رو حقیقت مهم و البته دشوار بسیاری از دولت ها من جمله ایران، در مسیر توسعه، چالش های ناشی از حکمرانی در این دنیای به هم پیوسته است. نمی توان از این واقعیت فرار کرد که حکمرانی دولت در توسعه برای کشور ما هم پای دیگر جوامع، در پیوند با شبکه ای از تعهدات فروملی و فراملی تعریف می شود. ایران کنونی به اعتراف بسیاری از صاحب نظران، در مقام یک قدرت مهم منطقه ای، وارد سده بیست و یکم شده است. و دولتی در آن شکل گرفته که اقتدار خود را از مرکز به اقصی نقاط جهان گسترش داده است. با این همه چنین دولتی نیز نیازمند آن است در افق پیش رو و با توجه به بحران ها و مشکلاتی که از جهات اجتماعی و اقتصادی با آن دست و پنجه نرم می کند به مقوله حکمرانی و توسعه ی پایدار در این مسیر توجه جدی کند. به نظرم پیش از هرچیز در این پارادایم نوپدید باید از منطق گذار به دوران جدیدی که من از آن با عنوان «عصر پساها» در کتابم یاد کرده ام آگاه باشیم. هیچ کشوری نمی تواند بدون آگاهی این تحول پارادایمیک به یک جامعه ی توسعه یافته و پویا تبدیل شود.
نکته بسیار مهمی است، چه تحولات اجتماعی و تکنولوژیکی باعث شد تا به عصر پساها وارد شویم؟
عصر پساها ورود به دورانی از دگرگونی بنیادین ناشی از تغییر سیمای ایدئولوژیک جهان است که با گذار از ایدئولوژی زدگی(مثل علم زدگی/فلسفه زدگی) عرصه را برای رقبای فرهنگی و هویتی باز کرده است. انقلاب تکنولوژیک و رسانه ای و همجواری های های ناشی از در هم فشردگی فزاینده اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی واژه «تفاوت» را همپای «تقارن»به امر سیاسیِ جهان ما گره زده است. چنان که هم زمان با ابداع و کاربرد مفاهیم و واژه های جدید ایسم های دیگری چون اصول گرایی اسلامی، الهیات رهایی بخش، جنبش های اکولوژیکی و …، سپهر عمومی را زایا کرده اند. منظورم این است که اینک با تغییر شرایط زندگی و مناسبات میان انسان ها و دولت ها، تلقی ها درباره انسان و ارتباط فرد و جامعه و فرد با دولت تا مشارکت سیاسی و مهم تر از همه ی این ها مقوله ی توسعه دگرگون شده است.
تغییر نقش دولت از تامین کننده و توزیع گر به توانمندساز
مرکز مفهوم جدید توسعه یافتگی در این تحولات کجاست یا کدام مفهوم است؟ به نظر می رسد بدون تعیین چنین مرکزیتی نتوانیم در حوزه توسعه به اولویت بندی برسیم؟
پاسخ تمام نظریه پردازان درگیر در توسعه و پیشرفت، با علائق چپ یا راست، ناگزیریِ حکمرانی یا همان حسن اداره گریِ یک دولت است. مفهوم حکمرانی خوب با شاخص ها و دلالت ها و پیامدهای زیاد در دوهه پایانی قرن بیستم وارد قاموس علوم اجتماعی و با پذیرش گسترده روبه رو شد.از مهم ترین مباحث مربوط به این دیدگاه ، تغییر نقش دولت از نهادی تامین کننده به نهادی توانمندساز است.
اندک تاملی در سابقه سیاست از ارسطو تا ماکس وبر نشان می دهد که نقش و ایده بنیادین هماره متعلق به حکومت بوده است. حکومت در گسترده ترین معنا فرمانروایی کردن یا کنترل دیگران است و به تعبیر درست اندرو هیوود می تواند دربرگیرنده هر سازوکاری باشد که از راه آن فرمانروایی منظم حفظ و اجرا می شود.
این تلقی ، استحکام خود را در طول قرن ها حفظ کرده بود.از نیمه قرن 19 و در نتیجه عوامل متعددی چون تعمیق جریان نقش مردم در سیاست ، بروز اعتراض های گسترده تر قشر فرودست جامعه تا تخصصی شدن عرصه سیاست برای تخصیص مناسب ارزش ها شاهد فشارهایی برای تمرکز زدایی از حکومت بوده ایم تا مسئولیت ها از دولت و نهادهای سنتی آن به یک یا چند سطح اقتصادی و سیاسی و اجتماعی انتقال پیدا کند.
دگرگونی محسوس در نقش دولت ها
روند فشارها برای تمرکززدایی از حکومت چه نتایجی در برداشته است؟ آیا در عمل دولت ها با الزامات جدیدی روبه رو هستند؟
تکثیر روندهای جهانی شدن و در نتیجه افزایش آگاهی ها و انتظارات ، ضرورت پاسخگویی دولت ها را در تمامی شئون و اثربخشی سیاست های فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی ایجاب کرده است. البته این ها به معنی افول دولت نیست بلکه دگرگونی محسوس در نقش دولت هاست. اینک گفته می شود حکومت ها دیگر نمی توانند وظیفه اداره جوامع پیچیده را به راحتی انجام دهند. با این حساب «عصر پساها»ی مورد نظرم به تعبیر مارتین آلبرو «بایسته های زیستن در عصر جهانی» نامیده است. اینجا همان لحظه تاریخی است که ما از مرحله ماهیت لویاتانیِ حکومت به مرحله حکمروایی وارد می شویم.
این اصطلاح به شیوه های گوناگون برای بهینه سازی و هماهنگ سازی زندگی اجتماعی اشاره دارد.اگر چنین باشد ، پس حکومت خود یکی از نهادهای فراگیر در امر حکومت مداری است.ابزارهای اصلی حکمراوایی را رابینسون و عجم اوغلو به این ترتیب می شمارند : بازارها ، سلسله مراتب ها، و شبکه ها و فضای جریان ها. کاربرد اخیرا ملموس این واژه نمایانگر دگرگونی هایی مانند ایجاد شکل های جدید مدیریت ، اهمیت فزاینده شبکه های سیاست و تاثیر بیشتر سازمان های فراملی و فروملی یعنی حکمرانی چند سطحی است.
به نظر برخی از تحلیلگران ، حکمرانی خوب جهانی انتقال از سازو کارهای فرماندهی و کنترل به اعتماد و اتکا بر مسئولیت و چانه زنی است. ولی از دید عده ای دیگر ، عملی کردن این ایده همیشگی ، به معنای کمتر حکومت کردن است. اندرو هیوود در پژوهش اخیر خود توضیح می دهد که چگونه با جهانی شدن ، از ساختار حکومت وبری در عرصه سیاسی به وضعیتی می رسیم که در آن نیاز داریم خود را با بعضی شرایط جدید سازگار کنیم. حکمروایی خوب گذار از تلقی «وبری» سیاست و حکومت است.
چرا که ما شاهد تغییر و تعریف جدید از سیاستگری هستیم: تمایز و تفکیک نقش ها ، مسئولیت میان حکومت و بازارها ، احیای مناسب حوزه های خصوصی و عمومی و سرانجام ضرورت تغییر ا ز ساختار عمودی و سلسه مراتبی غیرمنعطف به حکومت شبکه ای یا شبکه ها که سبب تسریع روند مرکزیت زدایی می شود. من فکر می کنم دراین تحول و گذار به دوران حکمرانی خوب و دولت توسعه گرا ، دوعنصر نقش اساسی دارند: رقابت و مشارکت مردم در شئون مختلف و دیگری پاسخگویی حکومت در عرصه های گوناگون.
مفهوم حکمرانی خوب در ایران؛ توسعه واقعی بر مبنای خودشناسی اصیل
اما این ها روندهای جهانی هستند و بیشتر در کشورها توسعه یافته رخ می دهند، با توجه به این گذار و تعریف از حکمراویی چه مختصاتی می توان برای حرکت در مسیر بالندگی و پیشرفت ایران امروز و فردا ذکر کرد. این سوال از این نظر اهمیت دارد که تا بحث حکمرانی خوب می شود، بحث مع الفارق بودن مختصات ایران، نسبت به کشورهای توسعه یافته به میان می آید؟
آمارتیا سن از صاحب نظران مطرح در زمینۀ توسعه انسانی و عدالتمحور به درستی گفته آنچه منطقا ما را برمی انگیزد، نه صرف تمیز نابسندگی عدالت در جهان که وجود بیعدالتیهای آشکارا و چارهپذیر پیرامون مان است که در پی زدودن شان هستیم. حال اگر توسعه باید به مثابه یک پروژه هنجاری- انتقادی و مبتنی بر اصول اخلاقی-بومی فهم شود، به گونهای که فرایندهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعیاش در جهت بهبود ملموس زندگی امروزمان ساماندهی و تعریف شود، باید به مختصات روند توسعه و به عبارت دیگر از منظر هنجاری باید موضوعاتی مورد توجه و عمل نخبگان سیاسی کشورها من جمله ایران قرار گیرد که تسهیل کننده امر توسعه باشد، مانند بازتعریف ایران در جهان، بازاندیشی در میراث گذشته، توجه به راه های جدید توسعه، توانمند سازی و ارتقای کیفی دولت توسعه گرا … و امثال این ها.
به همین دلیل بازگشت به ایده ی بازتعریف«ایران-در-جهان» بسیار مسئله حیاتی است. با تفسیری که من از فلسفه ی هایدگر و نظریه های متفکران «جماعت گرا» (یا کمونتارین) به دست می دهم معتقدم پیش و بیش از همه باید ببینیم نظریه ها ی ما و نیز کنش سیاسی و روشنفکری ما چه نسبتی با جایی که در آن زندگی می کنیم دارد؟ به معنای هگلی کلمه در منظومه ی آگاهی ما «ژرفای روح» و «روح قومی» چقدر جدی و عمیق است. ایران برای ما محلی برای زادن و زیستن است. ما توسعه یافتگی را همانا حضور فرهنگی، معنوی و مادی در جهان امروز می دانیم. لذا هر نوع نحیف شدگی در احساس تعلق به جا، مکان و سرزمین و به زبانی دیگر، «فقدان حس جماعت» می تواند مانعی جدی بر سر راه توسعه و پیشرفت باشد.
یک وقتی به مناسبتی مرحوم شادمان گفته بود: «تجدد و توسعه واقعی، همان خود شناسیِ اصیل است». من به آن می گویم «بازگشت به خویشتن فرهنگی». اصل اول توسعه و حرکت در مسیر سنگلاخی حکمرانی خوب این است که ایده ی «ایران بزرگ فرهنگی» به نقطه ی همگرایی اهل نظر و اهل عمل در سیاست تبدیل شود. ما نیاز داریم در قدم اول خود تاریخی-فرهنگی مان را بشناسیم و به قول زنده یاد اسلامی ندوشن، «با ژن های معنوی این سرزمین بزرگ بیگانه نباشیم».
شوربختانه وقتی به گفتارها و نوشتارهای دفتر روشنفکری دهه های ماضی بر می گردیم ملاحظه می کنیم که عمده ی آن تولیدات فکری، خصلت «واسازانه» داشته است و «امر تاسیسی» در آن نادر است. اگر معنای توسعه یافتگی «سکونت گزیدن» باشد، تلقی راهبری توسعه هم «ساختن» است. تلاش و مجاهده برای ساختن ایران. توسعه یعنی درمان زخم صعب العلاج سرگشتگی و دور ماندگی انسان ایرانی از خویشتن خویش. و توسعه نیافتگی یعنی تهی شدن سپهر فکری و نظام اندیشگی ما از منابع ایجابیِ فرهنگی و تمدنی.
با توجه به ترکیب بحث نظری و تجربه دولت ها در ایران قبل و بعد از انقلاب ارائه کردید، پیشنهاد جایگزین شما چیست؟
ابتدا می خواهم این نکته را برجسته کنم که هر نوع ایده یا راهبردی در توسعه و حکمرانی باید با توجه به رویکردها و تجربه ها و آموختن از شکست ها و یا تجریبات مفید مد نظر قرار گیرد. بر این اساس معتقدم باید رویکردی استراتژیک به چشماندازهای نو و جایگزین در توسعه اتخاذ کنیم . از این منظر با توجه به وجود مسائل و مشکلاتی درخصوص نظریههای قدیمی توسعه، در سال های اخیر موضوع «توسعۀ جایگزین»، که باید آن را نوعی توسعهگرایی انتقادی- اخلاقی تلقی کرد، اولویت دولت ها قرار گرفته است. در این چارچوب هم متفکران و صاحب نظران ما و هم اهل سیاست و مسئولان ما نیاز دارند ضمن بهرهگیری از تجربههای موفقِ پیشین، از رویکردهای متأخر که از سوی نظریهپردازان «عصر پساها»، از جمله پساتوسعه گرایان، نهادگرایان جدید، و حامیان توسعه اخلاق نگر عرضه می شود، استقبال کنند. همه ی کشورها به بینش دقیق تر و پیراسته تری از توسعه نیاز پیدا کرده اند.
اجازه دهید یادآوری کنم که از دیدگاه فلسفی، جوهر توسعه یا آن چه حکمروایی خوب نامیده می شود، اهداف والای انسانی و رفاه نوع بشر است. ملاک و معیارهای توسعه دیگر نه رشد یا بهرهوری اقتصادی صرف، بلکه مطابقت آن با نیازهای اساسی و آرمانهای رو به رشد مردمان یک اجتماع است. به این معنا توسعه را باید از نو تعریف و ابهامزدایی کرد و به عرصه بحث امر اخلاقی سوق داد. به قول دنیس گولت، معیار توسعه باید این باشد که مردمی که پیش از این به مثابه شی یا شهروند درجه دو شناخته میشدند، اکنون بتوانند فعالانه در همۀ عرصه های جامعه حضور یابند و عمل کنند و سرنوشت اجتماعی خودشان را رقم بزنند.
وقتی مردم مشارکت میکنند، طبعا نخبگان فکری و کارآفرین نیز در این راه فعالانه دانش و عمل میآفرینند. امروزه در الهیات سیاسی حکمرانی، هدف اصلی و فلسفه «پیشرفت»، نه ملاحظه رشد صرف اقتصادی، ودادن آمار یا آمارسازی و کمیت گرایی، بلکه منظور ایجاد فرصتهایی برای توانمند کردن شهروندان برای زندگی انسانیتر است. پس جهاد و تلاش بی وقفه برای غلبه بر این مشکلات باید محور اصلی برنامههای توسعه و تئوریها و نظریهپردازی در زمینۀ توسعۀ اقتصادی و اجتماعی کشورمان باشد.
شاخص های دولت توانمند
برای توانمندسازی شهروندان، در حوزه های اصلی زندگی شان، نیازمند دولت توسعه خواه هستیم، در ادبیات توسعه، دولت توانمند و توسعه خواه چگونه تعریف می شود؟
در رویکردهای جدید به توسعه انسانی، عاملیت با دولت است. چنان که در گزارش سال 2000 بانک جهانی برای دولتها در هزاره جدید، چند هدف و شاخص به عنوان دولت توانمند تعیین شده است: 1- پیریزی ساختار قانون 2- ایجاد فضای سیاستگذاری یا ثبات 3- سرمایهگذاری در خدمات اساسی اجتماعی و زیر ساختها 4- پشتیبانی از گروهها و اقشار آسیبپذیر 5- حفاظت جدی از محیط زیست.
محقق برجسته توماس گلد در آثار خودش با اشاره به تجربه تایوان به نقش مؤثر دولت توسعه گرا و پیوند با سازمانها و بازارهای جهانی توجه کرده است. او با استفاده از مفهوم «وابستگی پویا» بر آن است که پیوندهای آگاهانه گزینشی و هدایتشدهای که دولتهای علاقه مند به توسعه با نیروها و بازارهای جهانی پیشرو در صنعت و تجارت برقرار میکنند نه تنها به معنای واگذار کردن یک کشور به دولتهای خارجی نیست؛ بلکه اینک عامل پویایی و رشد سیاسی و اقتصادی است.
پیتر ایوانز هم با مثال کشور برزیل و نقش دولت در توسعه صنعتی و اقتصادی سخن گفته است. او در کتاب «استقلال ریشهدار: توسعه یا چپاول» در پی آن است نشان دهد کدام دولتها یا چه ساختاری به تسریع روند جامع توسعه قادر بودهاند. ایوانز همچنین میان دولت یغماگر و دولت توسعه گرا تفاوت قائل میشود. چراکه دولت یغماگر از جامعه مایه میگذارد و اهمیت لازم را به امر توسعه نمیدهد. در حالی که دولتهای توسعهگرا، نه تنها تحول صنعتی را سرپرستی میکنند، بلکه به درستی میتوان گفت که در ایجاد تحول نیز نقش ایفا میکنند. فقط دولتی را میتوان توسعهگرا نامید که خودگردانی و اتکا به اجتماع را در کنار هم داشته باشد.
سرانجام باید از دیدگاه نظریهپردازانی نام برد که نقش و اهمیت دولت در توسعه را با محوریت توسعۀ انسانی مورد توجه قرار دادهاند. کیت گریفین، کری مک کنلی، محبوب الحق و آمارتیا سن را نیز میتوان صاحب نظرانی معرفی کرد که در ذیل اخلاق توسعه به توسعۀ انسانی بها میدهند. از دیدگاه این افراد برنامه کار دولتها در توسعه باید بهبود بخشی به کیفیت زندگی مردم باشد. هدف توسعه همانا پرورش قابلیتهای انسانها و گسترش جمیع امکانها و فرصتهای دولت، درآمد زایی خوب است؛ اما از آن مهمتر یک دولت باید توجه کند که شهروند برخوردار از زندگی شاد، طولانی و خلاق چه سرمایه عظیم برای تحولات بنیادین است.
این متفکران که توسعه را در راستای توسعۀ پایدار تعریف میکنند برآنند مردم باید به وجهی در روند توسعه تعریف شوند از بخت مساوی برای دسترسی به فرصتها چه امروز چه فردا برخوردار باشند. هدف دولتها در توسعه باید توانمندسازی باشد، به این معنی که توسعه باید توسط مردم صورت گیرد نه برای مردم. همه این اهداف مستلزم نقش مؤثر یک دولت توانمند شده است. آمارتیا سن که امروزه متفکری شناختهشده در زمینۀ فلسفه و ماهیت توسعه به شمار میرود، در آثار خودش به حمایت از آن شکل از توسعۀ انسانی پرداخته که در آن دولت برخلاف آموزههای لیبرالیسم نو که خصلتی نحیف و حداقلی دارد، خود را در مقابل پدیدههایی چون فقر، نابرابریها، قحطی و سایر اشکال عقب ماندگی مسئول میداند. به عقیدۀ او توسعه نوعی فرایند گسترش تواناییهای مردم و خواست مشارکت جدی آن ها است.
بنده هم در تایید دیدگاه آمارتیاسن معتقدم توسعه همه جانبه و جدی در کشورمان آن هنگام محقق یا تسریع می شود که عوامل اساسی مانع نوآوری، خلاقیت، مشارکت و کنش خلاقانه تقلیل یافته و از میان برداشته شود. چیزهایی که می دانیم و می بینیم از نشانه های ملموس فقر و بهره کشی، فرصتهای کم اقتصادی، محدودیت نظام مند اجتماعی، عدم تسامح و یا دخالت بیش از حد دولتها در تمام زمینه های اجتماعی و اقتصادی اند.
سه مسئلۀ اساسی در توسعه جامع، چشم ناپوشیدنی و گریز ناپذیر
شما در کتاب خود به نام «توسعه و نوسازی، با نگاهی به نظریه ها و تجربه ها» به مبحث غایت شناسی توسعه با الزامات بومی توجه کرده اید، این بحث چه می خواهد بگوید؟
نتیجۀ تمام نکاتی که تا اینجا گفتم در واقع توجه دادن به این مقولۀ مهم است که هم نظریهها و هم تجربههای توسعه که بنده با کمک چند تن از همکاران دانشگاهی در کتابی که از آن نام بردید، نشان دادهایم، موید این واقعیت است که قرار گرفتن در مسیر حکمرانی دولت توسعه باور، فرایندی است پویا، جامع و مبتنی بر ملاحظات اخلاقی که امروزه در عصر شتاب ناشی از فناوری اطلاعات و رقابت گسترده کشورها با یکدیگر برای کسب جایگاه برجسته در سطح منطقه و جهان، روند توسعه را مشکل و مشکلات عدیدهای دامنگیر آن کشور خواهد کرد.
از این رو مناسب است در این بند از سه مسئلۀ اساسی که نقش و جایگاه امروزی آنها در توسعه جامع همۀ کشورها از جمله، کشور ما چشم ناپوشیدنی و گریز ناپذیر است به اختصار سخن بگوییم. البته این سه مسئله مستلزم توجه همه جانبه یک دولت متعهد به «مصالح عامه»، نخبگان سیاسی و اقتصادی مسئولیت پذیر، حضور هوشیار ارباب رسانهها و همه بازیگران عرصۀ توسعه به ویژه دولتمردان آن است.
مسئلۀ اول در چارچوب نظریههای بومیِ توسعه، توجه به انسان و نقش آن در امر توسعه است. دیدگاهی از توسعه و عدالت که آزادیهای اساسی را دارای نقشی تعیینکننده میداند و بالطبع بر نقش آفرینی، مسئولیت و داوری افراد استوار است. در این دیدگاه انسان فردی است نقش آفرین نه منفعل و نقشپذیر. در این نگرش انسانها افرادیاند آزاد و مسئول که با مشارکت جمعی خویش و یا حضور فعال در تمامی مراحل فرایند توسعه، سرنوشت خویش را چنان که میخواهند رقم میزنند. به همین دلیل است که مراقبت کلی آزادیهای سیاسی و مدنی در فرایند توسعه از سوی دولتها نقشی بنیادین دارد. آزادی مؤثر در اینجا کنش موثر شهروندانی است که وجودشان صاحب ارزش است و صدایشان همواره شنیده میشود.
مسئلۀ دوم و محوری، نقش و اهمیت تعیینکنندۀ روند صحیح مردم سالاری یا به قول لوسین پای، تعمیق نهادهای دموکراتیک در جامعه است.ارسطو در سده چهار قبل میلاد و الکسی دوتوکویل در دوران جدید، شومپیتر در نیمه قرن گذشته و آلن تورن در آستانه هزاره جدید، هریک با آگاهی از کاستیهایِ مدل هایِ دموکراسی بر آن بودند این نوع نظام سیاسی با تمام نقصان ها در قیاس با دیگر انواع بهتر میتواند «خیر عمومی» را محقق کند. لذاست که می بینم در سدۀ بیستویکم دموکراسی نه فقط به یک ارزش فرهنگی و سیاسی برتر و جهان گستر تبدیل شده کشورها به اقتضای تجربه ی زیسته و تاریخ و فرهنگ خودشان در پایداری نهادهای مردم سالاری رقابت می کنند و ما نیز نباید از این امر در چارچوب فرهنگ و هویت خودغفلت کنیم.
اما مسئلۀ بسیار مهم سوم و دارای اهمیت در قلمرو حکمرانی توسعه، پدیدۀ جهانی شدن و نوع رویارویی کشورها از جمله، کشور ما با آن است. امری که از حیث اهمیت و ناگزیری میتوان آن را مذهب مختار زمان نامید. این مسئله از این جهت واجد توجه است که بسیاری باور دارند عصر جهانی شدنها، چالشی جدی بر سر حاکمیت دولت هاست.
لذا تعجبی نخواهیم کرد که پدیده جهانی شدن در گفتمان توسعه کشور ما هم مورد توجه ویژه است. چراکه امری ناگزیر و واقعی است و بسیاری از افراد، سازمانها و دولتها از آن به عنوان فرصتی برای پیشبرد رشد و کاهش فقر و ارتقای جایگاه خود در نظام بینالملل یا «هندسه-قدرت» مینگرند. متفکری به نام رابرت رایش در کتاب کار ملل خودش می گوید: ما تحولی را تجربه میکنیم که اقتصاد و سیاستِ قرن بیستویکم را ساختاری تازه خواهد داد. دیگر نه تکنولوژی ملی وجود خواهد داشت، نه مؤسسۀ ملی و نه صنعت ملی. اقتصاد ملی نیز دست کم با برداشتی که ما از این مفهوم داریم، از میان خواهد رفت.»
جهانی شدن و توسعه پایدار ایران
روی مسئله سوم تاکید داشتید، جهانی شدن برای ایران در حوزه توسعه پایدار چه امتیازی می تواند در برداشته باشد؟
با مبنا قرار دادن عامل سوم (جهانی شدن ها) ما می توانیم از مزیت و فرصت های این دوران بهره مند شویم: نخست، جهانی شدن میتواند تسهیل کننده ارزشهای میان فرهنگی باشد.
دوم جهانی شدن در عرصه فرهنگی می تواند موجد و فرصتی برای بازسازی هویتی و گسترش و توانمند کردن مجاری و آبشخورهای تامین کننده هویت فربه به ویژه برای کشورهایی چون ایران فرهنگی باشد.
سوم جهانی شدن تا این جا توانسته با توانمندسازی کشورهای جنوب و در حال توسعه، رابطه تاریخی ناموزون و آزار دهنده عمودی را به تعامل افقی تبدیل کند. به علت جهانی شدن، کشورهایی چون فیلیپین، اندونزی، توسعه یافته اند و دیگر دولتهای پدرسالار زیر فشار فزاینده برای ارتقای حکومت قانون، شفافیت، حکمرانی بهتر قرار گرفتهاند. هرچند به قول اریک بود، اینکه فشارها تبدیل به اصلاًحات بنیادین شود، روشن نیست.
نگاه کنیم چطور در دو سه دهه اخیر دو کشور چین و هند نمونههای جالبی از بهرهمندی از بسامدهای جهانی شدن در حوزه حکمرانی دولت توسعه گرا شده اند، حتی چین از ایالات متحد به عنوان صادر کنندۀ برتر جهان در زمینۀ محصولات تکنولوژیک هم پیشی گرفته و در حال نزدیک شدن به ژاپن در زمینههای تحقیق و توسعه است.
اما مورد هند به ویژه از جهت معیارهای دموکراسی جالب توجه است. هندوستان در دهۀ اخیر نشان داده است که مکانی جذاب برای چیزی است که تامس فریدمن در کتاب «جهان مسطح است» از آن به عنوان برونسپاری فرایندهای کسب و کار یاد میکند. البته تنها چین و هند نیستند که در پی استفاده از شرایط مناسب روندهای اقتصادی و فرهنگی جهانی شدن اند، چراکه بسیاری از کشورها در پیوستن به این جریان از یکدیگر سبقت میگیرند. توسعۀ پایا و موفق در عصر جهانی شدن مستلزم نقش آفرینی دولتهایی است که از شاخصهای حکمرانی توسعه و عملی شدن آن آگاه باشند: از جمله تسهیل مشارکت مردم، شفافیت در ساختار قدرت و اقتصاد، نگاه راهبردی مبتنی بر اسناد بالادستی، توانمندسازی جوانان و زنان، قانون مداری، کارایی و اثرگذاری، پاسخگو بودن، پاک حسابدهی، برابری و همهشمولی، همکاری، توافقگرایی بینا حزبی و درون حزبی، مشروعیت، تمرکز زدایی اداری و فرهنگی، توجه جدی به مسائل زیست محیطی.
بنابر آنچه آمد حال آنچه در این مسیر فراروی کشور ما و دولتمردان ما قرار دارد عبارت است از نقشه راه منطقی در مسیر اقتصاد بی وزن جهانی، نوآوریهای و رشد ارتباطات الکترونیکی در ابعاد فراملی و فروملی. جهانی شدن چون موجی است که هیچ جامعهای یارای گریز یا مقاومت در برابر آن ندارد. چراکه هر چه بیشتر در برابر این موج مقاومت کنیم، بیشتر از مسیر حرکت جهان کنار میمانیم؛ هر چه بیشتر خود را از آن کنار کشیم، بیشتر به دام آن گرفتار میآییم و ناخواسته قربانی آن میشویم آن هم در حالی که خود باید هزینه این قربانی شدن را بپردازیم. آنچه به عنوان معجزه آسیا و دگرگونی خیرهکنندۀ چین و هند در سالهای اخیر مشهور شده بیش از پیش حاکی از نقش مؤثر حکمرانی دولتهای توسعه گراست.
به قول جان پیترز، موفقیت این مناطق بدون یک دولت توسعهای قابل تحقق نبوده است. دولت توسعهای در عصر جهانی باید متوجه این مهم باشد که هرچقدر توسعه را هوشمندانه اجرا کند، نمیتواند بدون توجه به پیوند هوشمندانه در سطح جهانی موفق شود. در واقع، رویکردهای توسعه گوناگون هریک به شکلی با سطح جهانی در تعاملاند و ضرورت پیشرفت، این همکاری را ناگزیر کرده است. به تعبیر فلسفی، افق جهانی، میعادگاهی قانعکننده برای پراتیک کارآمد است. منشوری است که همه زوایای توسعه در آن انعکاس یافته است. این امر، برجستگی چشمگیر جهانی شدن و هم چنین تنوع تفکر توسعه را نشان میدهد.
چالش اصلی در افق پیش روی پیشرفت ایران اسلامی، طرح یک رویکرد جهانی/محلی توسعه است که دربرگیرندۀ منافع و مصالح ملی و حکمرانی در دیپلماسی سیاسی/اقتصادی به عنوان بخشی از یک رویکرد فرایندی و چانهزنی با بازیگران متعدد در سراسر جهان هزار تویی است که از منظر واقع گرا برای همه اولویت اصلی منافع ملی ایشان است. به قول فردوسیِ حکیم، ما را توشه ی راه توسعه، «خرد باید و دانش و راستی» با این ملاحظات و مختصات می توان در جغرافیای سیاسی-فرهنگی جهان، «بومی اندیشِ جهانگرا شد و چنان که شایسته ی آن هستیم در جمع جهان های تمدنی، بازیگری هوشیار باشیم.
بیشتر بخوانید:
بدون رفع تحریم بازهم کاسبان تحریم برنده میشوند/ رهایی از دولت استثنایی و بازگشت به دولت قانونی
ایرانیان و عبور از بنیادگرایان سکولار و دینی در انتخابات ۱۴۰۳ / تغییرات عمیق در آرایش اجتماعی ایران / رنگ باختن دو قطبی های کاذب و جایگزینی مساله اصلی
احمدی نژاد چه چیزی مهمی را فراموش کرد؟ / راه حلی برای ایجاد آرامش در فضای پساانتخاباتی / به کارگیری تقسیم کار “دورکیم” برای کاندیدای پیروز
آزادارمکی: اصولگرایان از وقتی روی کار آمدند فقط به رادیکال شدن طبقه متوسط کمک کردهاند/ اعلام خطر میکنم
خشونت علیه سنت به خشونت مدنی تغییر وضعیت داده/ ایرانیها به زندگی غیررسمی روی آوردهاند
216216