فقط یک استخوان از جان محمد هست بر دستم

به گزارش خبرگزاری تسنیم، شامگاه یکشنبه سوم تیرماه همزمان با سی و شسمین سالگرد عملیات عاشورایی پد خندق شب شعر «د مثل دا»، ویژه تکریم مادر سردار شهید جان محمد کریمی با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و اندیشه کشورهای حوزه ایران فرهنگی با مدیریت علیرضا قزوه و اجرای سید مسعود علوی تبار به میزبانی گروه

کد خبر : 35185
تاریخ انتشار : دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۹
فقط یک استخوان از جان محمد هست بر دستم


به گزارش خبرگزاری تسنیم، شامگاه یکشنبه سوم تیرماه همزمان با سی و شسمین سالگرد عملیات عاشورایی پد خندق شب شعر «د مثل دا»، ویژه تکریم مادر سردار شهید جان محمد کریمی با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و اندیشه کشورهای حوزه ایران فرهنگی با مدیریت علیرضا قزوه و اجرای سید مسعود علوی تبار به میزبانی گروه بین المللی هندیران برگزار شد.

پروفسور سید  سلمان صفوی، رئیس مرکز بین المللی مطالعات صلح در لندن، در آغاز نشست در بخشی از سخنان خود با قرائت دو حدیث نبوی «بهشت زیر سایه شمشیرمجاهدین اسلام ست» و « بهشت زیر پای مادران است»، گفت: مجاهد شهید دو فضیلت متعالی «مجاهدت» و «شهادت» را دارد و عضو فعال دو تیپ ایمانی و اجتماعی «مجاهدین» راه حق، عدالت و آزادی و تیپ «شهیدان» مدافع مظلومین و حق است. از طرفی این «مادرِ مومن صالح» است که از مکتب تربیتی او «مجاهد فی سبیل الله» تربیت می شود و معراج به مرتبه منیع شهادت می نماید.

رئیس مرکز  مطالعات صلح لندن ادامه داد: شهید جان محمد کریمی نمونه‌ای از «سپاه شهیدان نور» و مادر شهید جان محمد کریمی نمونه‌ای برجسته از مادران شهید است که در انقلاب اسلامی فرزندی مومن و غیور در دفاع از میهن، مردم و اسلام تربیت کرد. مادر شهید کریمی با الهام ربانی زمان و مکان ورود جسد شهیدش را مطلع شد. الهام ربانی مادر شهید کریمی یاد آور سلسله زنان عفیف در قرآن است که قلب سلیم شان مَهبَط الهامات ربانی شد.

سید مسعود علوی تبار، شاعر و فعال فرهنگی، نیز در ادامه این نشست با بیان اینکه مادر شهید جان محمد کریمی در سال‌های دوری از  فرزندش از خدا می‌خواهد نشانی از فرزند جاویدالاثر او به او بدهد، گفت: در سال 94، مادر شهید در خواب می‌بیند که پنج آمبولانس که حامل پیکر مقدس شهدای گمنام هستند، از جاده کنار منطقه سکونت آنها عبور می‌کنند، در خواب به او گفته می‌شود که شهید گمنامی که در اولین آمبولانس است پسر او شهید جان محمد کریمی است. با آزمایش‌های انجام شده خون و دی ان ای  از مادر و برادر شهید مشخص می‌شود که رؤیای مادر رؤیای صادقه بوده و آن شهید گمنام فرزند او، شهید جان محمد کریمی است.

علوی تبار افزود: انتظار 27 ساله به پایان می‌رسد. هنگام نماز است، مادر شهید می‌گوید اول نماز می‌خوانم و بعد به دیدار فرزند شهیدم می‌روم که نماز از همه چیز واجب‌تر است.  سپس به دیدار فرزند شهیدش می‌رود و با گریه و اشک- در حالی که خداوند را مرتب شکر می‌گوید- استخوان‌های سوخته و کفن شده جگر گوشه‌اش را در آغوش می‌گیرد.

وی گفت: این مادر شهید زمانی که خبر شهادت شهید سید ابراهیم رئیسی را می‌شنود، می‌گوید: «کاش دوتا جان محمد شهید می‌دادم ولی هیچ اتفاقی برای آقای رئیسی نمی‌افتاد».

این فعال فرهنگی تصریح کرد: در همین چند فراز از زندگی مادر شهید، که البته نمونه ای از زندگی تمامی مادران شهداست، ما به صورت توأمان مناجات و توکل و ارتباط با خدا، صبر بی مانند و زینبی، اوج مهر و عاطفه مادری و تربیت اهل البیتی فرزند، توجه کامل به واجبات دینی، از خودگذشتگی و ایثار  را در نهاد زلال و متعهد این مادر گرامی شهید به عینه می بینیم. به درستی که مادران شهدا بهترین الگو برای بانوان ما هستند.

وی در پایان با بیان اینکه مجموعه ارزشمند اشعار ارائه شده در این محفل به زودی در قالب کتاب رائه خواهند شد، یادآور شد: شهید جان محمد کریمی فرمانده دلاور گروهان قاسم بن الحسن علیه السلام متشکل از رزمندگان استان کهگیلویه و بویر احمد در عملیات غرورآفرین پد خندق در چهارم تیر ماه 1367 بر اثر  اصابت ترکش خمپاره به شهادت می‌رسد.

پروفسور سیده بلقیس فاطمه حسینی، شاعر فارسی‌زبان و استاد دانشگاه‌های هندوستان، در هم‌نوایی با مادر شهید جان محمد کریمی گفت: ما عزاداران امام حسین علیه السلام با لذت درد هجر و فراق آشناییم. شهادت منزلت بزرگی است و آرزوی هر مؤمن واقعی شهادت است، خواه این شهادت در دفاع از وطن باشد خواه در راه خدا. شهیدان راه حق طعم آرامش ابدی را می‌چشند و البته برای بازماندگان این درد ناچشیده را تحمل کردن بسیار سنگین است.

وی با بیان اینکه نمی‌دانم به مادر بزرگوار شهید سید جان‌محمد کریمی تبریک بگویم یا تسلیت عرض کنم، ادامه داد: او 27 سال در بارگاه ایزد منان برای پسر گمگشته خود نیایش و یعقوب‌نشان با یاد پسرش  زندگی می‌کرد تا آنجا که سرخی چهره مبارکش زرد و خطوط پیری در صورت او نمایان شد، برتابلوی ذهن و خیالش نقش‌های رنگین کودکی و جوانی و هزاران ادای دلفریب، خنده، گریه و ناز نازنینش به تصویر کشیده می‌شد.

این شاعر پارسی زبان با اشاره به رؤیای صادقه مادر شهید کریمی در بازگشت پیکر فرزندش ادامه داد: مدتی نگذشت که ندای بشیر بگوشش رسید تابوت‌های گمشدگان جزیره مجنون می‌آیند و پسرت در اولین تابوت است. مادری که عشق است و صبر است و نور، با شنیدن  این مژده از خواب پرید، تجلّی امید برق‌آسا  تمام وجودش را نورانی کرد، در رگ و ریشه محزونش خون تازه‌ای جهید. درود و سلام بر تمام مادران و پدران شهید که در زندگی شکنجه هجران را می‌کشند و چون در گور می‌روند لاله دلهای‌شان داغ دارد.

سید تصور مهدی، شاعر فارسی زبان و استاد دانشگاه جامعه ملیه اسلامیه دهلی نو، دیگر سخنران این نشست بود. وی با بیان اینکه اولین مادری که داغ شهادت پسر را دید حضرت حوا بود، گفت: این راه ادامه پیدا کرد و حضرت هاجر فرزندش اسماعیل را به قربانگاه فرستاد. بعد از اسلام در صحنه کربلا این جاذبه و ایثار مادران به اوج خود می‌رسد، ام‌البنین(س) چهار پسر را در راه خدا قربان می‌کند، زینب عُلیا مقام(س) عون محمد را به قتلگاه می‌فرستد، مادر حضرت قاسم(ع) پسرش را برای شهادت آماده می‌کند، حتی رباب پسر شش ماهه را برای نوشیدن جام شهادت به امام حسین علیه السلام می‌سپارد.

این استاد دانشگاه دهلی نو افزود:  در دوران دفاع مقدس ما باز شاهد همین نوع از صبر و شکیبایی مادران ایرانی بودیم که از مادران کربلا درس گرفته بودند، هزاران مادر و پدر ایرانی پرورده ی آغوش خودشان را برای اسلام و میهن عزیز با میل روانه جبهه ها کردند و داغ شهادت فرزندانشان را با جان و دل پذیرفتند که امشب برای یکی از این هزاران مادر بهشتی یعنی مادر گرامی شهید جان محمد کریمی دور هم جمع شده ایم و از صفات فاطمی و زینبی او به یاد دیگر مادران شهید صحبت به میان می‌آوریم.

در ادامه این نشست که با بداهه نویسی خوشنویسان ایرانی نظیر مسعود ربانی و محسن شعبانی و محمدآرمان حبیب همراه بود شاعران حوزه ایران فرهنگی برای شجاعت و صبر زینبی مادر شهید جان محمد کریمی اشعار خود را قرائت کردند که بخش‌هایی از آن را می‌توانید در ادامه بخوانید:

علیرضا قزوه

بخون آواز دشتی جان محمد
که از جانت گذشتی جان محمد

خدا را شکر بعد بیست و هفت سال 
به خونه باز گشتی جان محمد 

نغمه مستشار نظامی

تو لبخند شب ماهو دیدم گلم 
دلم تنگ اون روی ماه تو شد
نشستم کنار همین پنجره 
دلم بی قرار نگاه تو شد‎
دارم عکس هاتو ورق می‌زنم
چه حس قشنگی تو لبخندته 
همین حس نابه که باعث شده 
بدونم همیشه دلم بندته‎
دارم خنده‌هاتو ورق می‌زنم 
از اون روزای خوب صدات می‌کنم
تو این خاطرات سیاه و سفید
با این چشم کم سو نگات می‌کنم
تو این عکس چشمامو بستم که باز
به اون خاطرات قدیمی برم 
به اون روزای ساده بچگیت 
به اون لحظه‌های صمیمی برم 
نشستی کنار همین پنجره 
دل لحظه‌هامو هوایی کنی 
یه تسبیح فیروزه تو دستمه 
که حال و هوامو خدایی کنه 
نگام می کنی بعد میگی: “حاج خانوم 
دعاکن خدا رو سفیدم کنه 
دعاکن که مولا شفیعم بشه 
دعا کن که عشقش شهیدم کنه”
نگات می‌کنم، بغضم و می‌خورم
می‌گم که ” شهادت سعادت می‌خواد
دعا می‌کنم سر بلندم کنی
که اولاد زهرا(س) سراغت بیاد”
خدا حافظی می‌کنی با همه
دلت بدجورایی هوایی شده 
تو این روزا هرکی نگات می‌کنه 
می‌گه حال و روزش خدایی شده
روزا می‌گذرن بی قرارم برات
یه حسی می‌گه پرزده کفترم 
دلم عطر و بوی تو رو می‌شناسه 
می‌دونم که برگشتی، من مادرم
دلم لک زده واسه اون چشات 
دلم لک زده واسه دیدنت 
دلم لک زده واسه خنده‌هات 
دلم لک زده واسه بوییدنت 
تو این بیست و هفت سال چشام خواب نداشت 
تو خواب قشنگی شنیدم میای 
شنیدم تموم شد دیگه انتظار
شنیدم گل رو سپیدم میای 
رسیدی، بلند شو گل پرپرم 
ببین مادر اومد کنارت نشست 
تو دستام گرفتم تن خسته تو
میون کفن استخونت شکست 
ولی مادرت مثل کوه محکمه 
با این دل که آتشفشونه غمه 
فدای سر سرور کربلا
هزار تا شهید داده باشم کمه 
غروب زمستونه سنگ مزار
پناه دوتا دست سردم شده 
نگاهت تو عکس غرق آرامشه 
دعای تو درمون دردم شده 
دعا می کنم آخر روضه‌هام
که مولا حسین(ع) و زیارت کنی 
تو هم “جان محمد” فراموش نکن
 تو اون دنیا ما رو شفاعت کنی

پروانه نجاتی

مادر شهید جان محمد کریمی از سرآسیاب 
مادر وداع 
مادر صبور انتظار
چشم‌های خیس
لای لای و شروه‌های داغ
خواب های خاص دست بین 
مادر شهید زود پیر می‌شود
گیسوان مادر شهید
زودتر سفید می‌شود
یا به قول آن عزیز
مادر شهید
پیش از آنکه مادر شهید می‌شود
«شهید» می‌شود!
مادر شهید با غمش بزرگ می‌شود
نور می‌شود
عطر می‌شود!

 

هرمز فرهادی بابادی

دوباره دیدنت آتش به جان زد
اذانی در نماز مادر آورد

رسیدی بعد چندین سال دوری 
به خاک کهگیلویه و بویراحمد

کمیل کاشانی

مادرت خواب دید می‌آیی 
ز آنسوی خاکریز شیدایی

انتظارش به سر رسید آخر
از پس روزهای تنهایی

آمدی سوخته شکسته ولی 
تو هنوزم بلند بالایی

سال‌ها بود پیکرت در خاک
ریشه لاله‌های صحرایی

جان محمد تکاور ایثار
عبرت نسل‌های فردایی

گل اگر رفت عطر او باقی است 
رفتی اما همیشه با مایی

سید مسعود علوی تبار

ز کام آتش افسون می‌تراود
ز بام آسمان خون می‌تراود

سبو در جوش و مستان در خروشند
جنون از خاک مجنون می‌تراود

میترا ملک محمدی

ابرها هم همیشه دلتنگند
مثل چادر سیاه روی سرت 
صبر یعنی تحمل دوری
 دوری سی ساله از پسرت 
با خودت حرف می‌زدی آرام؛
پسرم شیرمرد میدان است،
جان محمد، بیا به خواب من 
پسرم از خدا چه پنهان است؛
گفته بودی صبور باشم آه 
نکند این نشان بی‌صبری است 
جان محمد هوای چشمانم 
شرجی و غم گرفته و ابری است 
جان محمد کجای مجنونی 
جان محمد چقدر دلتنگم 
کاش، ای کاش زود برگردی
 رو به روی نگاه بی‌رنگم 
خواب دیدم دوباره برگشتی 
خسته و خاکی و غبار آلود
بغلت کردم و تو خندیدی 
جان محمد چه خواب خوبی بود
رفت و آمد به ده زیاد شده 
حرف برگشتن تو پیچیده 
بعد یک عمر اولین‌بار است 
مادر تو دوباره خندیده
 روی بال فرشته‌ آمده‌ای
 آه یعنی تنت پر از زخم است؟
 جان محمد چهار شانه نبود!؟
دست‌هایی نخ کفن را بست 
دلم آرام شد، گلم، پسرم
 راضی‌ام باز هم به رضای خدا
خسته‌ راهی ای مسافر من
 شکر برگشته‌ای میان ما

رسول شریفی

گل صحرایی من جان محمد!
شب تنهایی من جان محمد!

تمام سال ها چشمم به در بود
همه دارایی من جان محمد!

فاطمه نانی زاد

برا من آفتابه، جان‌محمد
مثه ماهه، شهابه، جان‌محمد

سرم بالاس، بچه‌م پر فروغه 
شهید انقلابه جان‌محمد

نجمه پورملکی

ای جان محمد ! جان به پیکر بازگشته 
گمگشته ی مادر به مادر بازگشته

پیراهنت را خواب دیدم  گریه کردم 
از اینکه ماه خانه دیگر بازگشته

بین دو خوشحالی اذان و مژده تو
از دشت مجنون یک کبوتر بازگشته

پیغام زیبای تو بعد از این همه  سال 
در لحظه الله اکبر بازگشته

سرو رشیدم یک تکاور بود اما
مانند اکبر رفت و اصغر بازگشته

ای تازه دامادی که دائم سبزپوشی 
در حجله، تابوت تو آخر بازگشته

قسمت نشد بعد از تفحص دفن گردی 
هر جا که گل می رفت پرپر بازگشته

این بوی خوش این دفعه اما فرق دارد
 ای خواهران مژده! برادر بازگشته

مادر صدای  بچه اش را می‌شناسد
دیدار اسماعیل و هاجر بازگشته

یاسوج! چشمان تو روشن  پرچم تو
با استخوان های مطهر بازگشته

امروز هم این مادر با استقامت
 با داغ نو با دیده ی تر بازگشته

می‌نالد از داغ شهید خدمتی که 
خاکسترش از غرب کشور بازگشته

ای سید اولاد پیغمبر کجایی…
آوازهای گریه آور بازگشته…

ای کاش مویی از سر تو کم نمی‌شد
ای  خادمِ در خون شناور بازگشته!

برگرد جانِ جان محمدها فدایت!
داغ رجایی نزد رهبر بازگشته

تازه وطن رنگ توانستن گرفته 
با تو به ایران عشق و باور بازگشته

ای کاش روزی بشنوم این دولت عشق 
صبح فرج با رمز حیدر بازگشته

سید تصور مهدی (هندوستان)

تنش دل می‌شود، دل می‌شود جان
شتابان می رود در راه جانان

برای میهنش جان می‌دهد او
شهیدم جان محمد پور ایران

معصومه هرمزی مقدم

مادری بیست و هفت سال سرود
بغض هایی که از فراق تو بود

بیت پایانی‌اش پلاک توشد
جان محمد سلام و درود

آسیه مراد پور

رفته بودی جان محمّد جان، جوان بودم، ببین 
روز و شب‌ها گشته‌ام با انتظارت هم‌نشین

غصّه‌ام این است بعد از این همه مدّت مرا
می‌شناسی با چروکِ صورتی که خورده چین ؟

مژده‌ای آمد که با یک کاروانی آمدی
خواب دیدم یا که رؤیا بود یا این که … یقین

این گره وا شد به دستان أبَالْفضل آخرش 
انتظارِ خسته‌ام در لحظه‌های واپسین

آن خبر از تو برایم یک جهانی تازه داشت 
یک جهانی که در آن نه آسمانم نه زمین

آمدی خوابم مشوّش کرده‌ای، بیداری‌ام
حسرتِ خوابی برایم شد که در آن بوده این

استخوان‌هایت برایم ارمغانی تازه داشت 
قامتِ سروی که قطعه قطعه شد در راهِ دین

آن دلاور مردی ات یادآورِ عباس بود
سرنوشت ات نانوشته با شهادت شد عجین

رفته بودی اکبر و برگشته‌ای اصغر چرا
مثلِ لیلا و ربابم؟  یا شدم اُمّ‌الْبنین؟

کامله منصوری (افغانستان)

رجایی وار، دل‌ها را تکان داد
شهید خدمت، اینجا تشنه جان داد

دلت می‌سوخت مادر جان ز داغش 
که داغ جان محمد را نشان داد

عمادالدین ربانی

خبر داری بدون تو چه کردم؟
کنارت بی‌خبر از هرچه دردم

تویی جان و جهانم جان محمد
علی باشد نگهدار تو هر دم

تو گفتی ترسی از دشمن ندارم 
که من مرد خطر، مرد نبردم

گل سرخم تو وقتی روبرومی 
نمی‌آید به چشم این روی زردم

به هر کس گفتم از داغ جدایی 
دلش آتش گرفت از آه سردم

تمام عمر دنبال تو گشتم 
چرا دیر آمدی دورت بگردم

صبا فیروزی

با رایحه بهار، آخر آمد
بعد از غم انتظار، آخر آمد

مادر! پسرِ تکاورِ رعنایت 
آن عاشق بی‌قرار، آخر آمد

ام‌البنین بهرامی

قلب مادر زود رفت و دیر کرد
موقع ِ برگشتنش تأخیر کرد

سال‌ها چشم انتظاری عاقبت 
مادرش را عاشقانه پیر کرد

قصه‌ برگشت یوسف را به خواب
از دیار کربلا تفسیر کرد

خواب لیلایی که پای اکبرش 
عشق زهرا و علی زنجیر کرد

جان محمد عاقبت برگشت تا
خواب مادر را خودش تعبیر کرد

صامره حبیبی

دیگه از جون من چیزی نمونده 
چقدر این خونه بی تو سوت و کوره 
چشام مونده به راهت جان محمد
میگن راهی که رفتی خیلی دوره 
نمی‌دونی که بی تو چی کشیدم
گل چشم انتظاری هام برگرد
یه لحظه بی تو آسایش ندارم 
قرار بی قراری هام برگرد
ولی خواب عجیبی دیدم این‌بار
کسی می‌گفت شهیدت رو میارن
نمونده چیزی از اون قد و بالاش 
مثه بچه تو آغوشت میذارن 
دعام و حضرت زهرا شنیده 
دیدی که مادرت حاجت روا شد
تو اکبر رفتی و اصغر رسیدی 
صدای روضه تو خونه به پا شد
“شهیدان زنده‌اند… الله اکبر”
خدا خیلی به تو داده سعادت  
عزیز جون مادر جان محمد
مبارک باشه توفیق شهادت

مسعود ربانی

بخواب آرام مادر جان که از بوی تو سرمستم 
فقط یک استخوان از جان محمد هست بر دستم

بخواب آرام تا جبران روز دوریت باشد
بخواب آرام مادر جان که من از دوریت خستم

نپرسیدی که مادر از غم هجر تو دلخونم 
نپرسیدی چه اندازه به لبخند تو وابستم

بخواب آرام مادر من برایت قصه می‌خوانم 
بخواب آرام مادر جان که من پیش تو بنشستم

بخواب ای رستم دستانم ای شهنامه عالم 
به یاد کودکی‌هایت بخواب آرام در دستم

محمد ای یل نام آورم ای شیر میدان‌ها
بخواب آرام من عمری کنارت بودم و هستم

لیلی حضرتی

آمد اگر چه رو از این دنیا گرفته 
آرام در آغوش من ماوا گرفته

من زخمی چشمان او ماندم که عمری 
آیینه از چشمان او معنا گرفته

یک عمر با یادش نشستم کنج خانه 
خون دل من وسعت صحرا گرفته

هر جا نسیمی از دیار دوست آمد
گفتم که هجران صبر را از ما گرفته

مجنون من آنجا که دل را زد به دریا
سهم خودش را از دل لیلا گرفته

من خواب دیدم خیر باشد یک کبوتر
امشب سراغ خانه ی ما را گرفته

آن خط شکن آمد ولی آن سرو پیکر
بین دو خط دست‌هایم جا گرفته

خدیجه دیلمی

چه شد که جان محمد آمدی به خواب مادرت 
کدام سرزمین به آسمان کشیده شد پَرَت

چگونه با غم تو مادرت کنار آمد و
چه‌ها گذشت در دل پدر و یا برادرت

چه روزها که خیره شد نگاهشان به عکس تو
چقدر غصه خورد از نبودن تو خواهرت

پس از گذشت سال‌ها به زادگاهت آمدی 
که پُر شود هوا ز عطر پیکر معطرت

که مادرت دوباره مثل روزهای کودکی 
بغل کند به جای جسمت استخوان پیکرت

بهار شد وطن به یمن خون پاکت ای شهید
چه سبز شد جوانه زد شکوفه‌های باورت

نیره جهانشاهی

وقتی که عطر چادرت را باد می‌ریخت 
بر شال سبز جاده‌ها و کوه دهدشت

باد صبا آورد بوی یوسفت را
آن دم که چشم خسته‌ات بی‌خواب می‌گشت

از پشت ابر تیره چون ماهت عیان شد
چون روز روشن شد همه شب‌های تارت

این دفتر هجران رسید آخر به پایان 
افسوس که آخر ندیدی تک سوارت

با این همه مادر تو خورشیدی فروزان 
از تو تراود شبنم ایمان و توحید

در سرزمین نامرادی‌های دنیا
کارد نوای لای لایت بذر امید

از دامن پاکت بروید جان محمد
آزاده‌ای بی باک و نستوه و تکاور

ایران بتابد همچو خورشیدی فروزان 
با لاله‌های عاشق در خون شناور

انتهای پیام/



منبع

برچسب ها :

ناموجود