بررسی ریشه‌های اجتماعی و سیاسی جنبش دانشجویی از نگاه خسرو معتضد/ دیکتاتوری و چاپلوسی؛ دو بحران در دوران رضاخان

به گزارش خبرنگار دانشگاه خبرگزاری دانشجو؛ خسرو معتضد پژوهشگر تاریخ در نشست امروز جریان شناسی تاریخی واقعه شانزده آذر که به همت انجمن اسلامی دانشجویان مستقل در دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی برگزار شد گفت: اگر کشوری را نشناسید و از ژئوپلیتیک آگاهی نداشته باشید، چنین مشکلاتی پیش می‌آید. کشوری کوچک که در سال ۱۳۵۰

کد خبر : 120401
تاریخ انتشار : یکشنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۳ - ۲۲:۱۵
بررسی ریشه‌های اجتماعی و سیاسی جنبش دانشجویی از نگاه خسرو معتضد/ دیکتاتوری و چاپلوسی؛ دو بحران در دوران رضاخان


شانزده آذر در بستر تاریخ؛ بررسی ریشه‌های اجتماعی و سیاسی از نگاه خسرو معتضد

به گزارش خبرنگار دانشگاه خبرگزاری دانشجو؛ خسرو معتضد پژوهشگر تاریخ در نشست امروز جریان شناسی تاریخی واقعه شانزده آذر که به همت انجمن اسلامی دانشجویان مستقل در دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی برگزار شد گفت: اگر کشوری را نشناسید و از ژئوپلیتیک آگاهی نداشته باشید، چنین مشکلاتی پیش می‌آید. کشوری کوچک که در سال ۱۳۵۰ تشکیل شده، ادعا می‌کند سه جزیره متعلق به اوست، و شورای اروپا نیز می‌گوید این جزایر برای آنهاست.

این در حالی است که ما بار‌ها اثبات کرده‌ایم که این جزایر متعلق به ایران هستند. می‌توانید در اینترنت جستجو کنید؛ من یک پویش به نام «کارزار» راه‌اندازی کرده‌ام و تاکنون سه میلیون امضا جمع‌آوری شده است.

 

از دست رفتن جزایر به دلیل ضعف مدیریتی

وی افزود: ما حتی دو جزیره دیگر را هم از دست داده‌ایم، چرا؟ چون سواد کافی نداشتیم. در خلیج فارس بیش از ۱۰۰ جزیره وجود دارد که برخی زیر آب یا خاک هستند. وقتی زیر آب می‌روند، دیگران آنها را تصاحب می‌کنند. برای مثال، امارات متحده عربی دو جزیره به نام‌های «زرکو» و «آریانا» را گرفته است و روزانه ۵۵۰ هزار بشکه نفت از آنها استخراج می‌کند. به دولت ایران گفته بودند این جزایر غیرمسکونی هستند و به زیر آب می‌روند. دولت وقت ایران هم، که تحقیقات لازم را انجام نداده بود، در سال ۱۳۵۰ این موضوع را پذیرفت.
الان امارات این نفت را استخراج می‌کند و شرکت‌های بزرگ مانند توتال، کرسنت، و بریتیش پترولیوم در این فرآیند دخیل هستند؛ بنابراین ما باید آگاه باشیم. آگاهی نسبت به کشور، تاریخ، و سیاست برای جلوگیری از گمراه شدن ضروری است.

معتضد گفت: شما جوان هستید، اما من ۸۲ سال دارم و ۶۰ سال از عمرم را به روزنامه‌نگاری گذرانده‌ام. من دوران شاه و امروز را دیده‌ام. برخی می‌گویند دوران شاه بهشت بود و همه‌چیز عالی پیش می‌رفت. اگر این‌طور بود، پس چرا آن همه مخالفت وجود داشت؟ چرا رژیم شاه تنها بود و حمایت مردمی نداشت؟ اگر مردم راضی بودند، این اتفاقات رخ نمی‌داد.
در مصر هم چنین وضعیتی رخ داد؛ وقتی مبارک سقوط کرد، برخی از مردم هنوز طرفدارش بودند، اما سیسی آمد و اجازه نداد اخوان‌المسلمین قدرت را به دست بگیرد. در ایرانِ دهه ۵۰، اگر مردم از رژیم راضی بودند، چرا هر روز اخبار مربوط به خرابکاری، مبارزات دانشجویی، و اعتراضات منتشر می‌شد؟
خودم از سال ۱۳۴۰ وارد دانشگاه شدم. در آن سال‌ها شاهد اعتراضات دانشجویی بودم؛ از ۱۶ آذر ۱۳۳۲ تا سال‌های بعد، اعتراض‌ها ادامه داشت. هیچ‌وقت دانشجویی راضی نمی‌دیدم.

وی افزود: رضاشاه در اوایل سلطنت خود، تیم قوی‌ای از افراد را جمع کرده بود که می‌گفتند: «احمدشاه علاقه‌ای به مملکت ندارد و همیشه می‌خواهد در خارج از کشور باشد». حتی احمدشاه گفته بود: “یک روز در پاریس، به صد سال زندگی در سیاه‌دِهِن قزوین، یعنی تاکستان، می‌ارزد. این وضعیت تا چند سال خوب پیش رفت، اما رضاشاه به‌تدریج به بیماری دیکتاتوری مبتلا شد. دری که رشد فکری زیاد نیست ما در آن زمان چقدر باسواد داشتیم؟

شما نگاه کنید، تمام این ادعا‌ها که مثلاً در جنگ جهانی اول جمعیت ایران ۲۰ میلیون نفر بوده، دروغ است. جمعیت ایران در زمان مظفرالدین‌شاه حدود ۹ میلیون و هشتصد هزار نفر بود. این آمار را یک جمعیت‌شناس فرانسوی به نام کوریلون که فردی دموکرات بود، استخراج کرده بود. چطور ممکن است از سال ۱۹۰۰، یعنی زمانی که مظفرالدین‌شاه به اروپا رفت، تا سال ۱۹۱۴ جمعیت ایران به ۲۰ میلیون برسد؟ چنین چیزی محال است.

 

خطاهای دوران رضاخان

معتضد در ادامه خاطرنشان کرد: یادم می‌آید اولین سرشماری رسمی که انجام دادند، جمعیت تهران حدود ۱ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر بود و جمعیت کل کشور حدود ۱۸ میلیون نفر بود. این مربوط به سال ۱۳۳۵ است. من آن زمان عضو گروه جمعیت‌شناسی دانشگاه تهران بودم و روی تصحیح سنین جمعیتی با مرحوم دکتر امانی کار می‌کردم. تمام این آمار‌ها را بررسی کردیم و فهمیدیم جمعیت ایران همیشه کم بوده است؛ حتی در زمان کوروش هم به‌نظر نمی‌رسد که جمعیت ایران بیشتر از ۵۰ میلیون نفر بوده باشد. اینها همه اغراق است، چرا؟ چون اولاً سرزمین ایران خشک و کم‌باران است. ثانیاً شهر‌ها از هم فاصله زیادی دارند. شما به ایتالیا نگاه کنید، شهرهایش همه نزدیک به هم هستند. انگلستان و فرانسه هم همین‌طور؛ سبز و خرم با جنگل‌ها، دشت‌ها و رودخانه‌های فراوان. اما ایران سرزمینی وسیع بود که حتی اگر وسعت آن در آن زمان ۵ میلیون کیلومتر مربع می‌بود، به دلیل فاصله زیاد شهر‌ها و شرایط جغرافیایی، جمعیت آن بسیار کم و ناچیز بود.  یک رئیس‌جمهور، یک نخست‌وزیر یا حتی یک وزیر باید جغرافیا و تاریخ ایران را بداند. اول از همه باید بفهمد تاریخ جغرافیایی ایران چیست. مسئله کمبود آب و رودخانه همیشه در این سرزمین وجود داشته است.

وی بیان کرد: در دوران رضاشاه اقداماتی انجام شد، اما فضای اختناق جلو رشد را گرفت. دیکتاتوری مزه می‌کند و آدمی مثل رضاشاه، که روز اول در خیابان‌ها راه می‌رفت و حتی آبگوشت می‌خورد، به مرور تغییر کرد. مثلاً وقتی به مازندران رفت، در قهوه‌خانه‌ای گفت: “دلم برای آبگوشت‌های جوانی تنگ شده. “، اما با گذشت زمان، چاپلوسی در ایران رواج یافت. داریوش کبیر هم گفته بود: “خدایا، ایران را از دروغ، از دشمن و از خشکسالی حفظ کن. ” جالب است که اولین چیزی که به زبان آورد، دروغ بود.
دروغ گفتن، اغراق‌کردن و چاپلوسی کردن همیشه در ایران طرفدار دارد، ولی من از این رفتار خوشم نمی‌آید. وقتی کسی از من بیش از حد تعریف می‌کند، فکر می‌کنم دارد مرا مسخره می‌کند. اما برخی آدم‌ها ساده‌لوح هستند و از تعریف و تمجید زیاد خوششان می‌آید. مثلاً می‌گویند: “آقا، شما نابغه‌اید! شما بی‌نظیرید! شما بزرگ‌ترین شاهنشاه ایران هستید! ” چنین چاپلوسی‌هایی باعث شد افراد چاپلوس بتوانند خودشان را نزدیک کنند. مثلاً می‌گفتند: “فلانی پشت سر شما حرف می‌زند. فلانی دشمن شماست. فلانی می‌خواهد شما را برکنار کند. “
متأسفانه از سال ۱۳۱۰ به بعد، در دوران رضاشاه، هر چه آدم‌های حسابی و کاردان بودند، یا زندانی شدند یا کشور را ترک کردند. این در حالی بود که رضاشاه در ابتدا واقعاً صمیمیت داشت. خودش هم می‌گفت که باور نمی‌کرد روزی به تخت سلطنت برسد. البته نمی‌توان انکار کرد که انگلیسی‌ها او را به قدرت رساندند. اگر انگلیسی‌ها نبودند، شاید این مسیر هرگز طی نمی‌شود.

 نقش نفت در توسعه ایران

معتضد در ادامه گفت: روس‌ها به ایران می‌آمدند، چون تا منطقه نقره‌ور و حتی قزوین پیشروی کرده بودند. گردنه نقره‌ور، که نزدیک قزوین است، در آن زمان به دست ارتش شوروی افتاده بود. بلشویک‌ها، که ارتش سرخ را رهبری می‌کردند، حتی در ایران طرفدارانی داشتند. گاهی که صحبت از میرزا کوچک‌خان می‌شود، باید گفت بیچاره میرزا کوچک‌خان از دست همین بلشویک‌ها فرار کرد. وقتی بلشویک‌ها در انزلی پیاده شدند، بعد از ۲۰ روز علیه میرزا کوچک‌خان کودتا کردند. او ناچار شد به جنگل‌های فومن پناه ببرد و در منطقه‌ای به نام تولم زندگی کند. از سال ۱۳۱۰ به بعد، متأسفانه اختناق شدیدی بر کشور حاکم شد. پلیس مخفی یا به‌اصطلاح همان “پلیس سری” در ایران ایجاد شد و بسیاری از شخصیت‌های برجسته و تأثیرگذار قربانی شدند. مثلاً شهید مدرس را کشتند. نصرت‌الدوله فیروز، یکی از چهره‌های مهم سیاسی، کشته شد. تیمورتاش، وزیر دربار، که به چند زبان مسلط بود و همه جا از او تعریف می‌کردند، نیز کشته شد. حتی جعفرقلی‌خان سردار اسعد بختیاری، که فرد بسیار محترمی بود، و پدرش، علی‌قلی‌خان حاجی بختیاری، معروف به سردار اسعد اول، که از رهبران مشروطه بود، با تزریق آمپول هوا کشته شدند. رضاشاه در میان مردم چهره‌ای متفاوت داشت. پدر من نظامی بود؛ سرهنگ دکتر بود. آن زمان درجه‌اش سرگرد بود. چهار ماه در انزلی توسط شوروی زندانی شد. با پست بیمارستان را ترک نکرد، او دستگیر شد. با این، با احترام با او رفتار کردند. تمام این اتفاقات، از رفتن افسران شایسته و جایگزین شدنشان با افراد چاپلوس را نشان می‌دهد. مثلاً افسرانی مثل اظهاری جایگزین شدند. شما ارتشبد فریدون جم را در نظر بگیرید؛ او چقدر باسواد بود، اما در نهایت آدمی بیچاره شد. زمانی که انقلاب شد، او ۲۱ سال در خارج از کشور زندگی کرد. وقتی نخست‌وزیر شد، می‌گفت: «قلبم گرفته».

یادم می‌آید به اتاقش رفتم، با خبرنگاران بود. گرفته شده بود و می‌گفت: «من دارم می‌میرم». او نمی‌خواست در قدرت بماند رضاشاه هم در روز‌های پایانی سلطنتش به این نقطه رسید. او همان کسی بود که مردم در ابتدا می‌گفتند برای اصلاحات آمده است. همه روشنفکران طرفدارش بودند و می‌گفتند کار‌های بزرگی انجام می‌دهند: راه‌آهن می‌سازد، جاده‌سازی می‌کند، دزدان را به جای دزدی به کار‌های دولتی و عمرانی مثل راه‌آهن و ذوب‌آهن می‌کشاند. او دانشگاه ساخت. فقط رضاشاه به تنهایی این کار‌ها را نکرد. آدم‌های شایسته الان من برای هر کاری مشورت می‌کنم. مثلاً وقتی می‌خواهم ماشین یا حتی لباسی بخرم، می‌کنم. اما در آن زمان بررسی نبود. رضاشاه تصمیم خود را می‌گرفت و می‌خواست می‌کرد. حتی بهترین افراد اطرافش بودند، اما او به تنهایی عمل می‌کرد. سلیمان بهبودی در کتابش نوشته است که رضاشاه در اوایل سلطنتش وقتی حرکت می‌کرد، ۲۰ ماشین دنبالش بودند. اما در روز‌های آخر سلطنتش، تنها سه ماشین همراهش بود، و حتی آنها هم جرأت نداشتند با او حرکت کنند.

فیلم کامل- بخش اول

وی افزود: دانشگاه تهران که می‌شد، افرادی مثل دکتر عیسی صدیق علم، که آموزش و پرورش را در آمریکا خوانده نقش مهمی داشتند. او بسیار باسواد بود. من کتاب‌های او را دارم تمام علوم تربیتی را در دو جلد نوشته است. این کتاب‌ها را از یک دست‌فروشی خریدم، چون حتی در کتابخانه دانشگاه تهران هم وجود نداشتند. اونامه و آیین نامه دانشگاه تهران را تدوین کرد. شما نمی‌توانید ورود به دانشگاه چقدر سخت بود. برای تحصیل در رشته‌های مختلف، دانستن زبان‌های خارجی الزامی بود. مثلاً اگر می‌خواستید در رشته ادبیات لیسانس بگیرید، باید حتماً یکی از زبان‌های فرانسه، انگلیسی، آلمانی یا روسی را می‌دانستید. یکی از این زبان‌ها اختیاری و یکی دیگر از اجباری بود.

وی در ادامه بیان کرد: در آن زمان، ورود به دانشگاه بسیار سخت بود. بهترین دانشجویان انتخاب می‌شدند و کنکور وجود نداشت. پذیرش از طریق مصاحبه انجام می‌شد. افراد کمی دارند، چه برسد به اینکه بخواهند به دانشگاه بروند. کسی که دیپلم می‌گرفت، عکس را در سالنامه پارسچاپ اولین موضوع دانشگاه تهران، که از سال ۱۳۱۴ تا ۱۳۲۰ مطرح شد، سختگیری‌هایی بود که باعث یک بار اعتصاب‌ها شد.  به دلیل فشار‌هایی وارد می‌کردند، دکتر جهانشاه لوح زنجانی، که بعد‌ها به فرقه‌های دموکرات پیوستند، یکی از افراد برجسته آن زمان. البته او از نزدیک به سال ۱۳۵۷ از کمونیست‌ها فاصله گرفت و کتابی به نام ما و بیگانگانن  در زمان رضاشاه، دانشگاه یک‌بار اعتصاب کرد. آن زمان فقط دانشگاه پزشکی وجود داشت. بعد از شهریور ۱۳۲۰، دانشگاه رشته‌های اضافه کرد و فضای سیاسی تغییر یافت. حزب توده شکل گرفت و در دانشگاه‌ها نفوذ کرد. حالا درباره کمونیسم باید گفت: در انگلستان، حزب کمونیست یک حزب ساده بود، مثل حزب نازی، که تا چند سال پیش در آنجا فعالیت داشت و کسی آن را جدی نمی‌گرفت. اگر امروز هم در انگلستان از حزب کمونیست حرف بزنید، به شما می‌خندند. می‌گویند: «کمونیسم» اما در ایران، وضعیت متفاوت بود. شوروی به عنوان همسایه‌های قدرتمند، ۲۲ میلیون کیلومتر مربع وسعت داشت و به بخش‌هایی از ایران را جدا کرده بود. از جمله مرو، آخال، ترکمانچای و ترکستان. این مناطق در گذشته بخشی از ایران بودند. در چنین شرایطی، حزب توده در دانشگاه‌ها رسوخ پیدا کرد. این حزب با سخنان عوام فریبانه، دانشجویان را جذب می‌کرد. مثلاً می‌گفت: “چرا یک نفر باید ۱۰ خانه داشته باشد، ولی تو هیچ‌کدام باشی؟ چرا تو که دانشجویی نباید یک خانه یا ماشین باشی داشته باشد؟ ” این سخنان بر جوانان تأثیر می‌گذاشت و از دانشجویان حزب توده می‌شد.

معتضد خاطرنشان کرد: آغاز، با آغاز نهضت ملی نفت ایران، گروهی از مهندسان و افراد تحصیلکرده حزب ایران را تشکیل دادند. یادم می‌آید، در سال ۱۳۲۶ نوشته‌های منتشر شده بود که می‌گفت: ایرانی، نفت خود را بشناس. این شعار تأ امروز که به دانشگاه‌ها می‌آیم، واقعاً تعجب می‌کنم. مثلاً وقتی به دانشگاه شهید رجایی آمدم، ماتم برد. پیش از این نامش را نشنیده بودم. ساختمانی دیدم با امکانات و تشکیلاتی که قابل‌باور نبود. همین‌طور فردا قرار است در دانشگاه جعفر صادق سخنرانی داشته باشم درباره سیر صنعتی ایران. وقتی چنین دانشگاه‌ها و امکاناتی را می‌بینم، تعجب می‌کنم.  ما در گذشته امکاناتی نداشتیم. همه این پیشرفت‌ها به لطف درآمد‌های نفتی بود، اما متأسفانه تمام این پول به جیب ملت نیامد. این پیشرفت‌ها از زمانی آغاز شد که نفت
وی بیان کرد:  از حدود سال ۱۳۳۳ یا ۱۳۳۴، درآمد‌های ایران به شدت افزایش یافت. در ابتدا درآمد کشور حدود ۴ میلیون لیره بود، اما به‌یکباره به ۵۰۰ میلیون دلار و سپس به یک میلیارد دلار رسید. در سال ۱۳۴۹، وقتی به شاه خبر دادند که درآمد کشور از ۹۰۰ میلیون دلار به ۴ میلیارد دلار رسیده، او کاملاً مات و مبهوت شد.  این افزایش درآمد‌ها به دلیل جنگ اعراب و اسرائیل در سال یوم کیپور بود. در آن زمان، اعراب نفت خود را تحریم کردند و قیمت نفت در بازار‌های جهانی به شدت بالا رفت. اما ایران تصمیم گرفت به تحریم نفتی اعراب نپیوندد و نفت خود را به‌صورت محرمانه بفروشد. همین موضوع باعث شد درآمد نفتی ایران به‌یک‌باره به ۴ میلیارد دلار برسد. هویدا (نخست‌وزیر وقت) می‌گفت: “من بودجه کشور را با ۹۰۰ میلیون دلار بسته بودم، اما درآمد نفتی یک‌باره به ۱۲ میلیارد دلار و سپس به ۲۴ میلیارد دلار رسید.

معتضد گفت: برای تصور این اعداد، کافی است بگوییم که از زمان هجرت حضرت پیامبر تا کنون، حتی یک میلیارد دقیقه هم نگذشته است! حالا مقیاسی به نام “بیلیارد” را تصور کنید و این درآمد نفتی عظیم را با آن مقایسه کنید.  این درآمد نفتی، باعث بسیاری از پیشرفت‌ها در کشور شد. دانشگاه‌ها، تشکیلات، جاده‌ها، و راه‌آهن‌هایی که تمام ایران را پوشش دادند، همه از پول نفت ساخته شدند. به یاد دارم که راه‌آهن ایران، تا حدود ۱۶ سال بعد از احداث اولیه، فقط به میانه رسیده بود و به تبریز نمی‌رسید، چون کشور پول نداشت. یا مثلاً تا شاهرود می‌رسید، اما به مشهد نمی‌رفت. اگر کسی می‌خواست به مشهد برود، باید در شاهرود پیاده می‌شد و بقیه مسیر را با اتوبوس طی می‌کرد.  واقعاً تمام این نعمتی که نصیب این کشور شده، از پول نفت بوده، نه از کار و تلاش. به عنوان مثال، همین دستگاه موبایل را که من خریده‌ام، ۳ میلیون تومان است. حالا موبایل‌هایی هست که ۲۰ میلیون یا حتی ۳۰ میلیون تومان قیمت دارند. این وسیله کوچک، از چند سیم، پیچ و فناوری ماهواره ساخته شده، اما شما می‌توانید با آن به راحتی با آمریکا یا انگلستان صحبت کنید.

یادم می‌آید حدود ۲۸ سال پیش، در جزیره کیش، مدیرعاملی به من گفت: “آقای محترم، این موبایل است. ” پرسیدم: “موبایل چیست؟ ” او موبایلی بسیار بزرگ نشانم داد و گفت: “الان می‌توانی با آمریکا صحبت کنی، یا با انگلستان. ” من گفتم: “با تهران هم می‌شود صحبت کرد؟ ” پاسخ داد: “نه، چون ارتباطات ما از طریق دبی با دنیا برقرار می‌شود.  می‌خواستم این را بگویم که در دوران رضاشاه، فضای اختناق به‌گونه‌ای بود که زمینه‌ای برای قدرت گرفتن حزب در سال‌های بعد از شهریور ۱۳۲۰ فراهم شد. حزب توده در دو کانون اصلی نفوذ کند: کاری که در فقر مطلق زندگی می‌کردند و **دانشدانشگاه‌ها که جوانانی پر از امید به آینده خواهند بود.

وی افزود: ما وقتی وارد دانشگاه شدیم، باور کنید، همیشه دورنمای زندگی آینده جلوی چشمانمان بود: “چه کار می‌کنیم؟ چه پست‌هایی می‌گیریم؟ به کجا می‌رویم؟ ” این افکار همیشه با من بود. باید بگویم که من خودم را در کارم موفق می‌دانم، چون عشق من تاریخ، جغرافیا، روزنامه نگاری و تهیه فیلم و برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی بود. از همان زمان با عشق و علاقه به کار می‌کردم و هم همین است دیروز از ۷ دانشگاه مختلف از من خواهش کردند که برای سخنرانی یا برنامه‌های دیگر به آنجا بروم. برای مثال، دکتر جاوید، معاون دانشگاه اهواز، یا فاطمیان‌پور، معاون فرهنگی کیش، هنوز هم با من در ارتباط هستند. اینها همه به خاطر این است که کار خودم را با عقل، عشق و علاقه انجام داده است.  در حدود سال‌های ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷، با افزایش درآمد‌های نفتی، مردم ایران به باسوادتر رسیدند. دانشگاه‌ها شروع به تربیت مهندسان، پزشکان، علوم و حقوقدانان کردند. دانشجویان می‌گفتند: «چرا ما از نفت خود اینقدر کم می‌کنیم؟» شما باور نمی‌کنید که میدان شوش، که بعد‌ها توسعه یافت، روزگاری بیابانی خالی و خرابه بود. منطقه‌ای که زمانی به جوانمرد قصاب معروف بود، حالا به دانشگاه دخترانه شریعتی تبدیل شده است، که بسیار زیبا و باشکوه است. یا فرهنگسرای بهمن که در جنوب تهران ساخته شده است. همان جایی که کشتارگاه قدیمی بود.

فیلم کامل- بخش دوم

 

وی افزود: امروز دیدن این مناظر برای ما عادی شد، اما زمانی اینها برایمان آرزو بود. یادم می‌آید اولین باری که به انگلستان رفتم، از سرسبزی و آبادانی آنجا حیرت کردم. بعد‌ها به آلمان رفتم، همین حس را داشتم. اما امسال وقتی به شمال ایران سفر کردم، دیدم که شهر‌های مازندران به هم متصل شده‌اند. انگار در سوئیس حرکت می‌کنید.  دانشگاه‌ها هم به جنبش‌هایی دست زدند؛ از جمله جنبش ملی کردن.  اگر شما به دهات و شهرستان‌های ایران آن زمان نگاه کنید، متوجه این نابرابری میشید. برای آشنایی بیشتر با این مسائل، به توصیه می‌کنم کتابی بخوانید که اگر بتوانید آن را بخوانید.

وی افزود: دیدنی‌ها و شنیدنی‌های ایران را بخوانید؛ یک جوان، مثل شما، حرکت کرده و در سال‌های ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۸ دور ایران را گشته است. در این سفر، او به وضوح نشان داده که چقدر خرافات در جامعه رواج داشته است. مثلاً به جای پزشک، جادوگر و فالگیر وجود داشته‌اند. در این میان، روش‌های درمانی خرافی نیز رایج بوده؛ مثلاً آب دهان کسی را به چشم بچه‌ای می‌زدند تا تراخم او خوب شود.  

معتضد گفت: این روایت‌ها را بخوانید تا ببینید ایران آن زمان چگونه بوده و چقدر امروز تغییر کرده است. جامعه امروز با وجود افراد باسواد بسیار متفاوت شده است. خدا بیامرز امیرکبیر وقتی دارالفنون را تأسیس کرد، گفت: «من می‌خواهم کارخانه آدم‌سازی درست کنم، نه یک مؤسسه برای اشراف‌زاده‌ها.» در ابتدا، دارالفنون با ۴۰ دانشجوی اشراف‌زاده شروع به کار کرد، اما به تدریج به ۱۰۰ و سپس ۲۰۰ نفر رسید. بعد‌ها این دانشجویان به خارج رفتند، درس خواندند، دنیا را دیدند و تغییر کردند. همین تغییرات زمینه‌ساز رخداد‌های بزرگی مانند ملی شدن نفت در سال ۱۳۳۰ شد.

وی افزود: برای اولین بار احساس کردیم صاحب چاه‌های نفت خودمان هستیم. مرحوم دکتر مصدق نیز اقدامات مهمی انجام داد. او نه‌تن‌ها نفت را ملی کرد، بلکه شیلات را نیز ملی ساخت. این کار برای آن بود که نشان دهد یک‌جانبه عمل نمی‌کند و فقط در پی قطع ارتباط با انگلیس نیست. در آن زمان، شیلات ایران به مدت ۲۵ سال در دوره پهلوی و ۷۰ سال در دوره قاجاریه تحت کنترل دولت روسیه بود. خاویار ایران نیز با نام خاویار روسیه در جهان شناخته می‌شد. امروز، حتی پیدا کردن خاویار ایرانی در داخل کشور دشوار شده است، در گذشته، ۱۰۰ تومان برابر با ۱۰۰ سکه یک تومانی بود. اما امروز، خاویار صادر می‌شود و سود آن به کشور‌هایی می‌رسد که صادرکننده هستند. قیمت‌های نجومی خاویار باعث شده این محصول جایگاه ویژه‌ای پیدا کند. دولت مصدق نه‌تن‌ها نفت را ملی کرد، بلکه شیلات را نیز ملی ساخت. دانشجویان و دانش‌آموزان آن زمان با غرور از این دستاورد‌ها حمایت می‌کردند. ما که بچه بودیم، مثلاً من کلاس چهارم ابتدایی، در خیابان‌ها شعار می‌دادیم: «زنده باد نفت ملی ایران»، «درود بر مصدق»، «درود بر کاشانی».  

معتضد در ادامه گفت: ماجرای ۲۸ مرداد، اما داستانی طولانی است. این واقعه در ابتدا یک قائله بود که به کودتا تبدیل شد. اگر دکتر مصدق افسران مناسبی را در رأس ادارات ارتشی و نیرو‌های انتظامی قرار می‌داد، ممکن بود این قائله مدیریت شود. به هر حال، عده‌ای از جنوب شهر به رهبری افرادی مانند طیب وارد عمل شدند. من طیب را دیده بودم؛ پسرش هم لیسانس تاریخ می‌خواند. اخیراً فوت کرد.  

وی در ادامه گفت: می‌گویند برای این کودتا تنها ۷۵ هزار دلار هزینه شد. اما آیا می‌شود کشوری را با این مبلغ سرنگون کرد؟ امروز برای اتفاقات مشابه در کشور‌های دیگر، میلیون‌ها دلار هزینه می‌کنند. مردم آن زمان نیز از حزب توده و تظاهرات آنها می‌ترسیدند. شعار‌هایی مثل «جمهوری دموکراتیک خلق» را تبلیغ می‌کردند. من که ۱۱ سالم بود، نمی‌خواستم چنین چیزی را امضا کنم. چند وقت پیش در برنامه‌ای، وقتی آقای نجف‌زاده از من پرسید: «اگر ۲۸ مرداد نمی‌شد، چه می‌شد؟» گفتم: «کودتا تبدیل می‌شد به جمهوری شوروی ایران.» هنوز هم به این نظر معتقدم. دولت مصدق پول نداشت؛ سه ماه حقوق کارمندان را نداده بود. فروش نفت ایران تحریم شده بود و کسی نفت ما را نمی‌خرید. حتی یک نفتکش هم نداشتیم. در آن زمان، ۳۲ کشتی خارجی آبادان را ترک کردند.

وی افزود: طرح کودتای ۲۸ مرداد، به‌ویژه توسط انگلیسی‌ها و تحت تأثیر چرچیل طراحی شده بود. البته نخست‌وزیر پیشین انگلستان، اتلی، که فردی شریف از حزب کارگر بود، چنین نظری نداشت و می‌گفت: «ایران حق دارد منابعش را ملی کند، همان‌طور که ما زغال‌سنگ و جنگل‌هایمان را ملی کردیم.»، اما چرچیل که دشمن قسم‌خورده ایران بود، پس از بازگشت به قدرت، طرح کودتا را دنبال کرد. چرچیل در سال ۱۳۲۰ یکی از عاملان اصلی حمله به ایران بود و بعد‌ها با طرح‌های نفتی و سیاست‌های استعماری‌اش، کنترل بیشتری بر منابع کشور ما به دست آورد. جالب اینجاست که در انگلستان، سال‌ها پس از مرگ چرچیل، مجسمه‌ای از او ساخته شد. اما ما در ایران، در دوره پهلوی، ۷۰۰ مجسمه از شاه و رضا شاه داشتیم.

پس از مرگ افراد بزرگ، معمولاً مجسمه‌هایی به یاد آنها ساخته و نصب می‌شود. مثلاً در زمان حیات آتاتورک حتی یک مجسمه از او نبود، اما امروز بیش از ۴۰۰۰ مجسمه از او در ترکیه وجود دارد. ترک‌ها می‌گویند آتاتورک ما را تغییر داد و این مسئله را با نصب این مجسمه‌ها نشان می‌دهند.

معتضد گفت: در آن زمان، دانشجویان ناراحت بودند. دولت و شاه نیز به دنبال کنترل دانشگاه‌ها و دانشجویان بودند. حزب توده در دانشگاه جریان‌های طبیعی را مختل می‌کرد. مثلاً در سال ۱۳۳۰، گروهی از اساتید دانشگاه جلسه‌ای تشکیل داده بودند و یکی از موضوعات جلسه، عدم پذیرش «سازمان دانشجویان ایران» بود، زیرا سایر دانشجویان معتقد بودند این سازمان به حزب توده وابسته است. همین مسئله باعث شد دانشجویان توده‌ای، اساتید دانشگاه را گروگان بگیرند. خدا بیامرز دکتر بیانی برایم تعریف می‌کرد که آنها ۲۴ ساعت بدون آب و غذا در یک اتاق زندانی بودند.  

وی افزود: این مشکلات ادامه داشت تا پس از کودتای ۲۸ مرداد، شاه تصمیم گرفت یک زهرچشم از دانشگاه‌ها بگیرد. در این دوران، بسیاری از دانشجویان طرفدار مصدق یا اعضای حزب توده بازداشت شدند و به مکان‌هایی مانند قزل‌قلعه، فلک‌الافلاک در لرستان، یا دژ برازجان فرستاده شدند. جزیره خارک نیز یکی از این تبعیدگاه‌ها بود. در آن زمان، خارک یک منطقه بی‌آب و علف و محل نگهداری تبعیدیان بود، اما امروز یکی از منابع ثروت ایران و پایگاه صادرات نفت است.  

معتضد در ادامه خاطر نشان کرد: در ادامه، دانشگاه تهران نیز به مرکز اعتراضات و مخالفت‌ها تبدیل شد. یکی از نقاط مهم این دوره، وقایع ۱۶ آذر بود. در این روز، دانشجویان دانشگاه تهران به نشانه اعتراض به تغییرات سیاسی و سرکوب آزادی‌ها، دست به تظاهرات زدند. در این تظاهرات، سرتیپ بختیار که فرمانده نظامی تهران بود، نقش مهمی نداشت. در واقع، فرماندار نظامی تهران در آن زمان سرلشکر فرهاد دادستان بود که پسرخاله شاه محسوب می‌شد. او فردی تندرو و خشن بود و برای سرکوب دانشجویان از اقدامات سخت‌گیرانه استفاده می‌کرد.  

وی در رابطه با وقایع ۱۶ آذز گفت: گزارش رسمی وقایع ۱۶ آذر نشان می‌دهد که حوالی ساعت ۱۰:۳۰ صبح، گروهی از دانشجویان در دانشکده علوم تجمع کردند و مأموران نظامی آنها را متفرق کردند. در این جریان، ۱۳ دانشجو بازداشت شدند. سپس در دانشکده فنی نیز تظاهراتی مشابه رخ داد که منجر به تیراندازی شد. در این حادثه، سه دانشجو کشته و ۱۷ نفر زخمی شدند.

وی افزود: این وقایع تأثیر عمیقی بر فضای سیاسی و اجتماعی دانشگاه گذاشت و به یکی از نماد‌های مقاومت دانشجویی در تاریخ ایران تبدیل شد.  این حوادثی که در ظاهر رخ داد، تنها بخشی از واقعیت بود و باطن ماجرا چیز دیگری بود. در گذشته، نیرو‌های نظامی و انتظامی هیچ‌گاه وارد دانشگاه نمی‌شدند. من که بین سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۷ دانشجوی دانشگاه تهران بودم، شاهد بودم که این قوانین نانوشته رعایت می‌شد. اما در آن دوران خاص، برای سرکوب دانشجویان دستور ورود نظامیان به دانشگاه داده شد.   یکی از این موارد در اول بهمن ۱۳۴۰ رخ داد. سربازانی که چترباز بودند، با لباس‌های شخصی وارد دانشگاه شدند. ما دانشجویان مجبور به فرار شدیم؛ از درِ پشتی دانشگاه خارج شدیم. آنها با سر و وضعی مشخص (سر‌های تراشیده، پوتین و لباس‌های خاص) وارد اتاق‌ها می‌شدند و دانشجویان را کتک می‌زدند. ما به کنایه آنها را “دهقانان آزادشده” می‌نامیدیم؛ کسانی که آخر سر باید “جاوید شاه” می‌گفتند.

وی افزود: از دیگر رخداد‌های مهم، وقایع ۱۶ آذر است. دانشجویان در این روز به نشانه اعتراض، تظاهرات کردند. نیرو‌های نظامی به دانشگاه وارد شدند و درگیری‌هایی پیش آمد. در این میان، سربازان حتی به تجهیزات دانشگاه مانند شوفاژ‌ها شلیک کردند، که دود ناشی از آن باعث آزار دانشجویان شد. رئیس دانشگاه، دکتر خلیلی، که طرفدار جبهه ملی بود، به‌جای کنترل اوضاع، دانشجویان را به راهرو‌ها هدایت کرد.  

در نهایت، سه دانشجو به نام‌های مصطفی بزرگ‌نیا، احمد قندچی، و آذر شریعت‌رضوی شهید شدند. مصطفی بزرگ‌نیا، دانشجوی دانشکده فنی، بر اثر اصابت گلوله‌ای که از سمت راست قفسه سینه وارد و از زیر بغل چپ خارج شده بود، جان باخت. این گلوله استخوان بازوی او را به‌کلی خرد کرده بود و خونریزی شدید باعث مرگ او شد. تاریخ این وقایع را با جزئیات ثبت کرده است و نمی‌توان آن را تغییر داد.  در دوران رژیم پهلوی، وقایعی مانند کشتار زندانیان سیاسی نیز رخ داد. برای مثال، در سال ۱۳۵۵، ۹ نفر از چریک‌های فدایی خلق در زندان اوین کشته شدند. طبق گزارش‌های رسمی، گفته شد که این افراد در حال فرار بودند و از پشت به آنها شلیک شده است. اما گزارش پزشک قانونی، که فردی شرافتمند بود، نشان داد تمامی گلوله‌ها از روبه‌رو به قربانیان اصابت کرده بود.

معتضد در ادامه بیان کرد: دولت نمی‌تواند مثل تروریست‌ها رفتار کند. وظیفه دولت اجرای قانون است، نه کشتار. در دنیا، گروه‌هایی مثل بریگاد سرخ در ایتالیا یا ژاپن فعالیت‌های تروریستی داشتند، اما دولت‌ها حتی در برخورد با آنها نیز باید بر اساس قانون و دادگستری عمل کنند، نه محکمه‌های نظامی و یکی از چهره‌های سیاسی که قربانی چنین رفتار‌هایی شد، خسرو گلسرخی بود. من او را از نزدیک می‌شناختم. او شاعری ساده و جوانی بی‌ادعا از رشت بود که پدر و مادرش از هم جدا شده بودند و زندگی سختی را می‌گذراند. خسرو با شعر‌های زیبایش در مطبوعات شناخته شد. اما نهایتاً به اتهاماتی بی‌اساس، مانند برنامه‌ریزی برای ربودن شاه یا اعضای خانواده‌اش، دستگیر و اعدام شد.
وی افزود: ماجرای خسرو گلسرخی یکی از نمونه‌های تلخ این دوران است. او در دادگاه گفت: «من یک مارکسیست هستم و پیرو امام حسین که رهبر مارکسیست‌های جهان بوده است.» این سخنان بی‌ربط و غیرمنطقی نشان می‌داد که این فرد از شرایط روانی مناسبی برخوردار نبود. شاید اگر او را به بیمارستانی برای مدتی استراحت می‌فرستادند، ماجرا به شکلی دیگر رقم می‌خورد. اما رژیم پهلوی، به‌جای بررسی عمیق و انسانی، او را به اعدام محکوم کرد.  مشکل اصلی در این‌گونه تصمیمات، مشورت نکردن و اتکا به تصمیمات اشتباه بود. اگر شاه یا اطرافیانش به‌جای برخورد‌های شدید، با مشاورانی آگاه و خردمند مشورت می‌کردند، شاید بسیاری از این فجایع رخ نمی‌داد و از دیگر اتفاقات تلخ این دوره، واقعه ۱۶ آذر ۱۳۳۲ است. در این روز، نیرو‌های نظامی به دانشگاه تهران وارد شدند و سه دانشجو را به شهادت رساندند: مصطفی بزرگ‌نیا، دانشجوی دانشکده فنی، بر اثر شلیک گلوله‌ای که از سمت راست قفسه سینه وارد و از زیر بغل چپ خارج شد، جان باخت. استخوان بازوی او به‌کلی خرد شده بود و خونریزی شدید باعث مرگ او شد. همچنین، بر پشت شانه راست او زخم سرنیزه‌ای به عمق ۱۵ سانتی‌متر دیده شد.

وی افزود:  آذر شریعت‌رضوی، دانشجوی دیگر، بر اثر ضربات سرنیزه که استخوان ران راست او را خرد کرده و شریان‌ها را پاره کرده بود، جان باخت. زخم‌های دیگری نیز بر بدن او دیده شد و احمد قندچی، دانشجوی سال اول دانشکده فنی، بر اثر اصابت گلوله‌ای که وارد شکم او شده و روده‌های داخلی را پاره کرده بود، به شهادت رسید.

معتضد در ادامه بیان کرد: این واقعه، خشم عمومی را برانگیخت و دانشگاه تهران را در سوگ فرو برد. گزارش‌های رسمی نشان می‌دهد که پس از این حادثه، دکتر سیاسی، رئیس وقت دانشگاه تهران، به دیدار شاه رفت تا اعتراض خود را نسبت به عملکرد نیرو‌های انتظامی بیان کند. شاه، اما با لحنی دفاعی پاسخ داد: «این چه دسته‌گلی‌ست که همکاران دانشکده فنی شما به آب دادند و دانشجویان را به جان نظامیان انداختند؟» دکتر سیاسی در خاطرات خود نوشته است: «پاسخ دادم که جریان را آن‌طور که خواسته‌اند، ساخته و پرداخته به عرض رسانده‌اند. معلوم است که سربازان بی‌جهت به سوی دانشجویان تیراندازی نکرده‌اند، اما نتیجه آن سه خانواده عزادار و دانشگاهیانی سوگوار است.»

وی افزود: در ادامه، دکتر سیاسی پیشنهاد داد که برای کاهش تنش، دلجویی از دانشجویان انجام شود. اما هم‌زمان، دستوراتی محرمانه از سوی حکومت برای تشویق افسران و درجه‌داران صادر شد. اسناد نشان می‌دهند که برای سرکوب دانشجویان و قتل آن سه نفر، ترفیع درجه و پاداش به عوامل دخیل اعطا شده بود و این رخدادها، به‌ویژه با حضور سفیر انگلیس در همان روزها، باعث شد که بسیاری از مردم این وقایع را به دخالت‌های خارجی نسبت دهند. واقعه ۱۶ آذر به یکی از نماد‌های اعتراض دانشجویی و مقاومت علیه سرکوب‌های رژیم پهلوی تبدیل شد و تا امروز، یاد و خاطره آن سه شهید در تاریخ سیاسی ایران باقی مانده است نقش شاه در دوران تبعید و نامه به ملکه الیزابت هنگامی که شاه ایران از کشور خارج شد، در تلاش بود تا به انگلستان پناه ببرد. او به ملکه الیزابت نامه نوشت و درخواست کرد که به خانه‌ای در ایالت ساری، به نام استلماس، که به مبلغ ۵ میلیون پوند خریده بود، برود. اما این درخواست رد شد. دلایل متعددی برای این تصمیم ارائه شد: وجود دانشجویان ایرانی در انگلستان که دشمن شاه محسوب می‌شدند؛ و ترس از وقوع گروگان‌گیری در ایران، همان‌طور که در سفارت آمریکا اتفاق افتاد و  معاملات گسترده انگلستان با ایران که ممکن بود با حضور شاه به خطر بیفتد. نگرانی از ایجاد تنش در منطقه توریستی ساری است شاه سپس به باهاما رفت، جایی که در جزایر کارائیب اقامت گزید. او حتی در این دوران برای جلوگیری از شناسایی، ریش می‌گذاشت و صورت خود را تغییر می‌داد. با این حال، شاه همچنان از وضعیت خود و گذشته‌اش در ایران شکایت داشت و در خلوت خود به اشتباهاتش اعتراف می‌کرد.

معتضد گفت: در جریان سرکوب دانشجویان در ۱۶ آذر ۱۳۳۲، نیرو‌های نظامی که مأمور سرکوب بودند، مورد تشویق قرار گرفتند. اسناد نشان می‌دهد که افسران و سربازان شرکت‌کننده در این عملیات، علاوه بر ترفیع درجات نظامی، پاداش‌های نقدی نیز دریافت کردند. برای مثال: گروهبان‌ها ۲۵۰ ریال پاداش نقدی گرفتند. سربازان عادی ۱۰ تومان دریافت کردند.  این پاداش‌ها برای تقدیر از «فعالیت‌های جانبازانه» آنها در سرکوب اعتراضات دانشجویان به آنها اعطا شد. این سرکوب‌ها توسط سرتیپ بختیار، فرماندار نظامی وقت تهران، مدیریت می‌شد. بختیار که تحصیل‌کرده مدرسه ژوزفیت بیروت بود، بعد‌ها به دلیل مخالفت با شاه، تحت تعقیب قرار گرفت و به عراق پناه برد. او در سال ۱۳۴۹ به دستور ساواک کشته شد.  سؤال شما درباره نقش آمریکا در حمله به دانشگاه و وقایع پس از کودتا بسیار مهم است. اسناد نشان می‌دهند که کودتای ۲۸ مرداد با همکاری نزدیک آمریکا و انگلیس طراحی و اجرا شد. طرح *آژاکس* که توسط سیا و MI۶ برنامه‌ریزی شده بود، هدفش سرنگونی دولت مصدق و بازگرداندن شاه به قدرت بود

وی افزود: در جریان این وقایع، آمریکا از حکومت شاه حمایت می‌کرد. مطبوعات آمریکایی، از جمله مجله لایف، به شاه لقب «قهرمان مبارزه با کمونیسم» دادند و ژنرال بختیار را به‌عنوان نماد مبارزه با کمونیست‌ها معرفی کردند. این حمایت به دلیل منافع نفتی آمریکا در ایران بود. واشنگتن نفت ایران را مائده‌ای الهی می‌دانست و تلاش می‌کرد سلطه خود را بر آن حفظ کند.  حزب توده در دوران پس از کودتا و پیش از انقلاب، به‌عنوان یکی از گروه‌های سیاسی فعال شناخته می‌شد. این حزب فعالیت‌های گسترده‌ای در میان دانشجویان و طبقه کارگر داشت، اما از نظر پشتوانه مردمی نمی‌توان آن را با جریان امام خمینی مقایسه کرد. حزب توده بیشتر بر فعالیت‌های تشکیلاتی و ایدئولوژیک متمرکز بود و حمایت عمومی گسترده‌ای نداشت.

معتضد در ادامه خاطر نشان کرد: برخلاف امام خمینی که توانست اکثریت مردم ایران را با شعار‌های اسلامی و ضد استعماری به حرکت درآورد، حزب توده بیشتر به‌عنوان یک جریان ایدئولوژیک کمونیستی شناخته می‌شد. بسیاری از مردم ایران به دلیل ارتباط این حزب با شوروی، به آن اعتماد نداشتند،   اولین گزارش جهانی درباره ثروت شاه، توسط نیویورک تایمز در سال ۱۳۵۷ منتشر شد. این گزارش ادعا می‌کرد که شاه حدود ۱۴ میلیارد دلار در بانک‌های سوئیس دارد. گرچه این رقم اغراق‌آمیز بود، اما ثروت شاه و خانواده‌اش همچنان مورد بحث بود یکی از دلایل قدرت شاه در آن زمان، حمایت آمریکا بود. پس از ملی شدن صنعت نفت، آمریکا با ورود به کنسرسیوم نفتی ایران تلاش کرد منافع خود را حفظ کند. مفهوم کنسرسیوم به این معنا بود که دیگر نفت ایران به‌طور انحصاری در اختیار شرکت نفت انگلیس و ایران نباشد؛ آمریکا و دیگر کشور‌ها نیز در این منابع شریک شدند. در زمان جنگ جهانی دوم، ایران حدود ۲ میلیارد بشکه نفت را مجانی در اختیار انگلستان قرار داد. اما پس از ملی شدن نفت، این روند تغییر کرد و کشور‌های تولیدکننده نفت مانند عراق و عربستان، به‌عنوان متحدان غرب، کمبود نفت ایران را تأمین کردند.

وی افزود: در سال ۱۳۳۹، رئیس‌جمهور کندی از شاه پرسید: «چرا با وجود ۵۰۰ میلیون دلار درآمد نفتی و ۵۰۰ میلیون دلار کمک آمریکا، مردم ایران همچنان فقیر و ناراضی‌اند؟» این سؤال بازتابی از ناکارآمدی سیاست‌های شاه در استفاده از منابع نفتی بود وحزب توده در مهرماه ۱۳۲۰، در فضایی که اختناق دوره رضاشاه به پایان رسیده بود، توسط افرادی مانند سلیمان میرزا اسکندری تأسیس شد. این حزب در ابتدا مورد استقبال مردم و روشنفکران قرار گرفت و اعضای برجسته‌ای، چون صادق هدایت و عبدالحسین نوشین در آن فعالیت داشتند و حزب توده در سال‌های اولیه (۱۳۲۳–۱۳۲۴) به‌عنوان یک جریان مترقی و مردمی شناخته می‌شد. روشنفکران و هنرمندان برجسته به این حزب پیوستند، و حتی عضویت در آن نشانه‌ای از آگاهی و اطلاعات سیاسی تلقی می‌شود و،  اما به‌مرور، رفتار‌های حزب تغییر کرد و ارتباط آن با شوروی به اعتماد عمومی آسیب زد. بسیاری از مردم ایران به دلیل تأثیرات منفی سیاست‌های شوروی و ارتباطات مخفی حزب توده با این کشور، به آن بی‌اعتماد شدند. برخلاف جریان‌هایی مانند نهضت امام خمینی، حزب توده نتوانست حمایت گسترده و واقعی مردم ایران را به‌دست آورد و بیشتر به‌عنوان یک جریان تشکیلاتی و ایدئولوژیک باقی ماند.

وی افزود: نفت ایران همواره یکی از مهم‌ترین عوامل در سیاست‌های جهانی بوده است. در زمان شاه، نفت به منبع اصلی درآمد کشور تبدیل شد، اما این درآمد‌ها به‌درستی مدیریت نشدند و پس از کودتای ۲۸ مرداد و بازگشت شاه به قدرت، آمریکا و انگلیس تلاش کردند با تشکیل کنسرسیوم نفتی، منافع خود را حفظ کنند. در این کنسرسیوم، نفت ایران بین کشور‌های مختلف تقسیم شد. آمریکا و انگلیس سهم عمده‌ای از این منابع را دریافت کردند، در زمان جنگ کانال سوئز، نیاز به نفتکش‌های بزرگ‌تر باعث شد کشور‌هایی مانند کره جنوبی به بزرگ‌ترین سازندگان نفتکش در جهان تبدیل شوند. در ایران، اما زیرساخت‌های نفتی به همان شکل سنتی باقی ماند و کودتای ۲۸ مرداد توسط دو برادر مشهور آمریکایی، جان فاستر دالس (وزیر خارجه) و آلن دالس (رئیس سیا)، طراحی شد. این کودتا با همکاری نزدیک انگلیس و با هدف سرنگونی دولت مصدق انجام شد.

وی افزود: آمریکا برای حمایت از شاه و تضمین ثبات ایران، در اوایل شهریور ۱۳۳۲، ۴۵ میلیون دلار کمک مالی در قسط‌های ۵ میلیون دلاری به ایران اختصاص داد. همچنین ۱ میلیون دلار به بازار تهران تزریق شد تا اقتصاد کشور تقویت شود و شاه نیز با اتکا به این کمک‌ها، از سیاست‌های خود دفاع می‌کرد. اما برخی از اطرافیان شاه، مانند سپهبد بختیار، که بعد‌ها از شاه فاصله گرفتند، پیشنهاد می‌کردند که باید ساختاری شبیه ترکیه یا پاکستان ایجاد شود، جایی که نظامیان کنترل دولت را در دست داشته باشند.  حزب توده در دوران فعالیت خود نشریات متعددی منتشر می‌کرد، از جمله روزنامه‌هایی با نام‌هایی، چون *رهبر*، *رزم*، ظفرو مردم این حزب تا زمان دولت مصدق بیش از ۴۰ روزنامه منتشر کرد و به دلیل محتوای سیاسی و انتقادی، در میان بخشی از مردم و روشنفکران محبوبیت داشت، در سال ۱۳۲۳، تظاهراتی بزرگ به رهبری حزب توده در اعتراض به سیاست‌های دولت ساعد برگزار شد. در این زمان، شوروی درخواست امتیاز نفت شمال ایران را داشت، اما دولت ساعد این درخواست را رد کرد. شوروی اعتراض کرد و گفت این اقدام تبعیض‌آمیز است، زیرا ایران قبلاً امتیاز نفت جنوب را به انگلستان داده بود. ساعد پاسخ داد که این امتیاز در زمان مظفرالدین شاه و با رشوه‌ای ناچیز (۱۵ هزار لیره) به انگلستان داده شده است که تظاهرات حزب توده با حضور ۵۰ هزار نفر در تهران برگزار شد. مردم، بدون درک کامل ماجرا، حتی شعار “مرگ بر ساعت” می‌دادند، زیرا تصور می‌کردند “ساعد” به معنی “ساعت” است! این حادثه نشان‌دهنده سوءاستفاده حزب توده از ناآگاهی عمومی بود جلال آل احمد، یکی از روشنفکران برجسته ایران، در نوشته‌ها و زندگی خود تناقضاتی داشت. او در ابتدا تمایل به اندیشه‌های حزب توده داشت، اما بعد‌ها از آن فاصله گرفت. خودش در آثارش به تغییر دیدگاهش اشاره کرده و حتی از ترک حزب توده به دلیل فاصله گرفتن از اعتقاداتش سخن گفته است.  یکی از دلایل افسردگی و ناراحتی جلال، عدم توانایی او و همسرش سیمین دانشور در داشتن فرزند بود. سیمین دانشور بعد‌ها در مصاحبه‌ای شایعات مربوط به قتل جلال را رد کرد و گفت او به دلیل فشار‌های روحی و مشکلات شخصی، از دنیا رفت.

وی افزود: حزب توده در جریان اعتراضات دانشجویی و فعالیت‌های دانشگاهی نقش مهمی داشت. اما بسیاری از دانشجویانی که در اعتراضات شرکت می‌کردند، وابستگی مستقیمی به حزب نداشتند. حکومت شاه از این موقعیت استفاده کرد و سرکوب شدید دانشگاه‌ها را به بهانه نفوذ حزب توده توجیه کرد.  ناصر فخرآرایی، فردی که به شاه سوءقصد کرد، نیز نمونه‌ای از این افراد بود. او کارگری ساده بود که تحت تأثیر شرایط اجتماعی و سیاسی آن دوران قرار گرفت. برخی منابع نشان می‌دهند که او در شرایطی نامتعادل و تحت تأثیر الکل دست به این اقدام زده است.  دعای توده‌ای بودن مصدق، بی‌اساس است و بیشتر به دلیل تبلیغات مخالفان او مطرح می‌شد. مصدق، همانند قوام‌السلطنه، سیاستمداری بود که برای حفظ استقلال ایران، تلاش کرد میان قدرت‌های بزرگ توازن برقرار کند.

معتضد گفت: قوام‌السلطنه یکی از بزرگ‌ترین رجال سیاسی ایران بود که در مواجهه با استالین و درخواست شوروی برای نفت شمال، با سیاستی زیرکانه مانع از این امتیازدهی شد. قوام همچنین با استفاده از سیاست‌های داخلی و بین‌المللی، بحران حضور شوروی در آذربایجان را مدیریت کرد ویکی از مشکلات ایران در آن زمان، ضعف آموزش و آگاهی عمومی بود. بسیاری از معلمان و مدیران آموزشی، به جای تمرکز بر تاریخ و جغرافیای ایران، اطلاعات و برنامه‌های درسی کشور‌های دیگر را تدریس می‌کردند. این رویکرد باعث می‌شد دانش‌آموزان اطلاعات کاملی درباره ایران نداشته باشند و این ضعف آموزشی، به‌ویژه در تحلیل‌های نادرست درباره شخصیت‌های سیاسی مانند مصدق و قوام‌السلطنه، دیده می‌شود. برچسب‌هایی که به مصدق زده می‌شود، بیشتر ناشی از بی‌اطلاعی و تبلیغات سیاسی است.

وی خاطرنشان کرد: مصدق سیاستمداری بود که با درایت، روابط میان قدرت‌های بزرگ را مدیریت می‌کرد. او می‌دانست که برای حفظ منافع ملی، باید با کارت‌های مختلف بازی کند و تعادلی میان قدرت‌های جهانی ایجاد کند. امروز نیز تجربه‌های تاریخی مانند سیاست‌های مصدق نشان می‌دهد که وابستگی کامل به یک قدرت خارجی، مانند روسیه یا چین، می‌تواند منافع ملی را به خطر بیندازد. نمونه بارز این مسئله، موضع‌گیری اخیر روسیه و چین در خصوص جزایر سه‌گانه ایرانی است که خلاف حقایق تاریخی و جغرافیایی است وجزایر سه‌گانه (تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی) از نظر تاریخی و جغرافیایی متعلق به ایران هستند. حتی نام‌های این جزایر، مانند “بابا موسی” که بعد‌ها به “ابوموسی” تغییر یافت، بر ایرانی بودن آنها دلالت دارد. اما در سال‌های اخیر، برخی کشور‌های همسایه ادعا‌هایی غیرمنطقی درباره این جزایر مطرح کرده‌اند در این میان، توسعه اقتصادی و اجتماعی این جزایر می‌تواند نقش کلیدی در حفظ حاکمیت ایران داشته باشد. نمونه موفق این رویکرد، توسعه جزیره کیش است. در دهه ۱۳۶۰، کیش وضعیت ساده‌ای داشت و حتی امکانات اولیه در آن محدود بود. اما با سرمایه‌گذاری و آبادسازی، امروز کیش به یکی از قطب‌های گردشگری و اقتصادی ایران تبدیل شده است همین روند باید در جزایری مانند ابوموسی و مناطق ساحلی دیگر مانند کنگان نیز پیاده شود. ایجاد زیرساخت‌های مدرن، مانند هتل‌ها و رستوران‌ها، می‌تواند این مناطق را به مقصد گردشگران و سرمایه‌گذاران تبدیل کند و جایگاه آنها را در منطقه تقویت کند.

وی افزود: زنان ایرانی همواره در تاریخ نقش‌های مهمی ایفا کرده‌اند. از اسکندر مقدونی گرفته که با استاتیرا (دختر داریوش سوم) ازدواج کرد و از فرهنگ ایرانی تأثیر پذیرفت، تا مغول‌ها و اعراب که فرهنگ ایران را پذیرفتند، همگی نشان از تأثیر عمیق فرهنگ و هوش زنان ایرانی دارند. بنابراین، تمرکز بر موضوعاتی مانند “کلینیک حجاب” به جای پرداختن به مسائل مهم‌تر مانند آبادسازی مناطق محروم، اتلاف وقت و منابع ملی است.  نمایندگان مجلس باید به جای پرداختن به مسائل جزئی و کوتاه‌مدت، بر موضوعات راهبردی تمرکز کنند. برای مثال نماینده بندرعباس، قشم و ابوموسی می‌تواند به طور جدی مسئله حاکمیت ایران بر جزایر سه‌گانه را پیگیری کند
نمایندگان شهر‌های ساحلی باید به توسعه زیرساخت‌های گردشگری و اقتصادی توجه کنند و توجه به آبادسازی مناطق محروم مانند کنگان و ایجاد زیرساخت‌های گردشگری در این مناطق می‌تواند از خروج سرمایه به کشور‌های همسایه جلوگیری کند.

وی افزود: ایران با داشتن ۲۵ جزیره در خلیج فارس، ظرفیت بالقوه‌ای برای توسعه گردشگری، اقتصادی و فرهنگی دارد. تجربه موفق کیش نشان داد که با سرمایه‌گذاری و برنامه‌ریزی، می‌توان مناطقی را که زمانی بی‌امکانات بودند، به قطب‌های گردشگری تبدیل کرد. کیش در دهه ۱۳۶۰ بسیار ساده و بدون زیرساخت بود؛ حتی مردم برای سفر به آنجا نان با خود می‌بردند. اما امروز، این جزیره با هتل‌های مدرن و زیرساخت‌های گردشگری، به یکی از مقاصد محبوب تبدیل شده است و همین روند باید در جزایری مانند کنگان یا دیگر مناطق ساحلی ایران پیاده شود. این توسعه می‌تواند جایگاه ایران را در رقابت با مناطقی مانند دبی یا قبرس شمالی تقویت کند. به‌ویژه، تمرکز بر مناطق استراتژیک مانند جزایر سه‌گانه، اهمیت ویژه‌ای در حفظ حاکمیت ملی دارد.  واقعه ۱۶ آذر و سرکوب خونین دانشجویان، تأثیر عمیقی بر فعالیت‌های دانشگاهی و سیاسی گذاشت. شاه برای آرام کردن اوضاع، دستور داد زمین‌هایی در منطقه امیرآباد میان اساتید و دانشگاهیان تقسیم شود و بودجه بیشتری به دانشگاه‌ها اختصاص یابد. با این حال، از اواخر دهه ۳۰ تا اوایل دهه ۴۰، فضای دانشگاه‌ها همچنان ملتهب بود. در سال ۱۳۴۰، هم‌زمان با رفراندوم شاه درباره مواد شش‌گانه، اعتراضات گسترده‌ای در دانشگاه‌ها شکل گرفت. جبهه ملی در آن زمان تأثیر زیادی در دانشگاه داشت و بسیاری از اساتید به این جریان نزدیک بودند.  دکتر اقبال، که پزشک برجسته‌ای بود، به ریاست دانشگاه تهران منصوب شد. او در دوران ریاست خود، اقداماتی مانند ساخت مسجد دانشگاه و توسعه رستوران‌ها را انجام داد. با این حال، مدیریت او در سطح کشور موفق نبود و با اعتراض رئیس‌جمهور کندی برکنار شد. پس از او، اعتراضات دانشجویی ادامه یافت و حتی ماشین شخصی او نیز به آتش کشیده شد.  رئیس‌علی دلواری، قهرمان مبارزه با استعمار، در جنگ جهانی اول و در جریان مقاومت علیه نیرو‌های انگلیسی در جنوب ایران به شهادت رسید. شایعاتی مبنی بر نقش مصدق در مرگ او مطرح شده است، اما این ادعا بی‌اساس است. در آن زمان، مصدق هنوز جوان بود و به تازگی از اروپا بازگشته و به عنوان والی فارس مشغول به کار بود.  مصدق، برخلاف عبدالحسین فرمانفرما که به وابستگی به انگلیسی‌ها مشهور بود، چهره‌ای ملی‌گرا و مستقل بود. او در ۳۳ سالگی به سمت استانداری فارس منصوب شد و یکی از چهار والی اصلی کشور بود. این موقعیت‌ها شامل فارس و بنادر، آذربایجان، خراسان و کرمان می‌شد.  یکی از مشکلات اصلی در دوران پهلوی، ضعف آگاهی و آموزش جغرافیایی در میان مسئولان بود. مثلاً در زمان هویدا، زلزله‌ای در منطقه‌ای مانند ریگان رخ داد، اما اعضای هیئت دولت نمی‌دانستند این منطقه کجاست. چنین بی‌اطلاعی، ضرورت آموزش دقیق جغرافیایی را در تمام سطوح نشان می‌دهد.  وجود نقشه‌های ایران در دانشگاه‌ها و مدارس، یادآور عظمت و گستردگی کشور است. آگاهی از منابع طبیعی و جزایر استراتژیک ایران، به ویژه در خلیج فارس، می‌تواند به درک بهتر ارزش‌های جغرافیایی و استراتژیک کشور کمک کند.

من کشور‌های مختلفی سفر کرده‌ام؛ انگلیس یک ماه، آلمان یک ماه، سوئیس یک هفته، مالزی و تایلند هم رفته‌ام. اما اینها چیزی نیست در مقایسه با شرایطی که در کشور خودمان داریم. مثلاً افغانستان با ساخت سد‌هایی مثل سد کجکی، آب هیرمند را به ایران نمی‌دهد. حتی در تلویزیون افغانستان دیدم که یک حلب آب در دستشان بود و روی آن نوشته بودند: «آب بدهیم، نفت بدهید!» این پدرسوخته‌ها (طالبان) آب را برای خودشان نگه داشته‌اند و حاضر نیستند حتی قطره‌ای به ایران بدهند.

معتضد در پایان گفت: در مورد جلال آل احمد هم باید بگویم که او غصه زیادی می‌خورد و به همین دلیل بسیار لاغر و مریض شده بود. البته حرف‌هایی هم می‌زد که به نظر من همه‌اش درست نبود. مثلاً درباره مرگ صمد بهرنگی می‌گفت او را در ارس غرق کرده‌اند، اما این‌طور نبود. تحقیقات نشان داد که چنین چیزی صحت ندارد. با این حال، جلال آل احمد افسردگی داشت. ناپلئون را ببینید، او هم وقتی افسرده شد، در سن ۵۰ سالگی، به بیماری و نابودی کشیده شد. اما من به هیچ وجه معتقد نیستم که جلال آل احمد خطری برای دولت داشت یا اینکه او را کشتند. در مورد تختی هم داستان‌های زیادی گفته شده که واقعیت ندارد. من آن زمان سردبیر مجله ترقی بودم و با تختی رفت‌وآمد داشتم. او ورزشکاری افتخارآفرین بود و حتی شاه هم از او حمایت می‌کرد. یک بار در چهارراه پهلوی، در گل‌فروشی معروف آن زمان، تختی را دیدم.

همه می‌گویند شاه از ورزشکار‌ها حمایت نمی‌کرد، اما من فیلمی دیده‌ام که نشان می‌دهد شاه دست ورزشکاران را می‌بوسید و آنها را تشویق می‌کرد که در مورد عضویت تختی در جبهه ملی هم باید بگویم که این موضوع باعث اختلافاتی شده بود. تختی خودش آدم خوبی بود، اما به خاطر فشار‌های سیاسی و اختلاف با دولت، دچار مشکلاتی شد. یک بار وقتی داشت کشتی می‌گرفت، شاه و شهناز هم تماشا می‌کردند. همین مسائل باعث شد که شایعات زیادی درباره او ساخته شود، اما واقعیت این است که تختی پهلوانی بی‌نظیر و انسانی شریف بود. حتی پسرش هم این شایعات را رد کرده و گفته که کشته‌سازی نکنید.  درباره شعبان جعفری هم باید بگویم که او کتابی نوشته بود که اجازه انتشار در ایران نداشت، اما محتوای آن نکات جالبی درباره شخصیت تختی داشت. تختی فردی بی‌ادعا و ساده بود، اما زندگی‌اش با مشکلات شخصی و خانوادگی همراه بود. همسرش، که دکتر بود، گفته بود تختی تحصیلات بالایی ندارد و با من تفاهم ندارد. اما باید قبول کرد که شهرت تختی هم در ازدواجشان بی‌تأثیر نبود.  در نهایت باید بگویم، این حرف‌ها که درباره تختی یا جلال آل احمد زده می‌شود، بیشتر جنبه افسانه‌سازی دارد. حقایق را باید از طریق منابع معتبر و مستند دنبال کرد. برای همین هم من همیشه تلاش کرده‌ام تاریخ را برای مردم شفاف و بی‌پرده بیان کنم.



منبع

برچسب ها :

ناموجود