چگونه مادری در بطن تفکر غرب، ارزش خود را از دست داد؟

به گزارش خبرگزاری تسنیم: مادری واژه‌ای آشناست که به نظر مفهومی بدیهی و ملموس دارد، اما همین واژه ساده، بیش از یک قرن است که در حوزه علوم اجتماعی محل نظریه‌پردازی‌های متفاوت و گاه متناقضی قرار گرفته است. توجه علوم اجتماعی و انسانی به جنسیت زن و به تبع آن، مادری، به دنبال ظهور جنبش

کد خبر : 82475
تاریخ انتشار : دوشنبه ۹ مهر ۱۴۰۳ - ۱۷:۱۸
چگونه مادری در بطن تفکر غرب، ارزش خود را از دست داد؟


به گزارش خبرگزاری تسنیم: مادری واژه‌ای آشناست که به نظر مفهومی بدیهی و ملموس دارد، اما همین واژه ساده، بیش از یک قرن است که در حوزه علوم اجتماعی محل نظریه‌پردازی‌های متفاوت و گاه متناقضی قرار گرفته است. توجه علوم اجتماعی و انسانی به جنسیت زن و به تبع آن، مادری، به دنبال ظهور جنبش فمینیسم اتفاق افتاد.

فمینیست‌های موج اول به دنبال اثبات قابلیت تعقل و خردورزی زنان و دستیابی به حقوق اولیه انسانی همچون حق آموزش، حق مالکیت، حق رأی و به طور کلی هویت انسانی برای زنان بودند. اما رفته رفته با گذر زمان، مطالبه فمینیست‌ها به برابری حقوقی کامل با مردان تبدیل شد. فمینیسم در بستر لیبرالیسم شکل گرفت و این دیدگاه برابری‌خواهانه هم ریشه در آرمان لیبرالیسم یعنی آزادی و برابری داشت.

در ابتدا، فمینیست‌ها با نقش همسری و مادری مبارزه نمی‌کردند و در عین اعتقاد به اهمیت این نقش‌ها برای زنان، خواستار مشارکت زنان در عرصه اجتماعی همچون مردان بودند. اما پس از مدتی، مادری به‌عنوان مانعی برای تحقق تلاش‌هایشان در راه رسیدن به برابری مطرح شد و آنها تلاش کردند این نظم سنتی را به چالش بکشند. با انتشار کتاب “جنس دوم” سیمون دوبووار در سال 1949 و پس از آن “رازوری زنانه” بتی فریدان در سال 1963، مادری به عنوان عاملی جدی در ایجاد تبعیض علیه زنان مورد توجه قرار گرفت. در این دو کتاب، نقش مادری زنان، موقعیت زنان در خانه و خانواده، کار خانگی و مسائل دیگر به چالش کشیده شدند. فمینیست‌ها استدلال می‌کردند که نقش زنان به‌عنوان مادر و مراقبت‌کننده، آنها را به فعالیت‌های خانگی محدود کرده و از فعالیت‌های عمومی که مردان آزادانه در آن شرکت می‌کنند، بازمی‌دارد، و بدین ترتیب زنان همان چیزی می‌شوند که سیمون دوبووار، «جنس دوم» نامیده بود.

فمینیست‌های رادیکال که به نظریه ستمگری معتقد بودند، حتی از این هم فراتر رفته و قابلیت باروری و فیزیولوژی زنان را منبع اصلی ستم مردان بر زنان عنوان کردند. آنها آزادی زنان را مشروط به انقلاب زیست‌شناختی از طریق فناوری‌هایی همچون پیشگیری از بارداری، عقیم‌سازی، سقط جنین، تلقیح مصنوعی و باروری آزمایشگاهی دانستند. توصیه رادیکال‌ها به زنان پرهیز از ازدواج و رابطه با مردان بود.

در مقابل، فمینیست‌های لیبرال، موضعی محافظه‌کارانه‌تر داشتند. آنها مخالفتی با فرزندآوری نداشتند، اما میان “مادری زیستی” و “مادری اجتماعی” تمایز قائل شدند و استدلال کردند که زنان مجبور هستند بچه‌را به دنیا بیاورند اما مجبور به بزرگ کردن فرزندانشان نیستند.لیبرال فمنیست‌ها برای رسیدن به آرمان برابری با مردان، زنان را به عرصه اجتماع فراخواندند و به زنان توصیه کردند که نباید خود را وقف خانواده و فرزندان کنند.

بنابراین به مرور، مادری و جنسیت زنانه بهعامل بدبختی زنان، ریشه انقیاد زنان در برابر مردان و اجباری ناخوشایند تبدیل شد که باید تا جای ممکن عوارض سوء آن کنترل شود تا مبادا مانعی برای پیشرفت زنان بشود.  این مباحث به حوزه اندیشه محدود نمانده و حیات اجتماعی زن و بلکه مرد و خانواده را دستخوش تغییرات شگرفی کرد. بدون شک یکی از عوامل مهم انقلاب جنسی نیز مباحث زنان بود. از این رو، مردمحوری و اولویت‌دادن به فعالیت‌های اجتماعی بیرون از خانه، حاشیه انگاری مادری و انکار جنسیت زنانه، راهکار فمینیسم لیبرال برای رفع ستم از زنان شد.

حتی برخی از منتقدان درون‌گفتمانی فمینیسم نیز معتقدند که فمینیست‌های لیبرال دچار اشتباه شده‌اند، چراکه با تأکید بر ارزش‌های مردانه، زنان را به‌سوی زندگی‌ای می‌کشاندند که برای آنها خوشایند نیست. جین الشتاین، سه خطای عمده فمینیسم لیبرال را این‌گونه برمی‌شمارد: 1. این ادعا که زنان می‌توانند شبیه مردان شوند؛ 2. این ادعا که زنان می‌خواهند شبیه مردان شوند؛ و 3. این ادعا که همه زنان باید بخواهند شبیه مردان شوند.

در دوران پست‌مدرن، نفی نظریه‌های کلی و توجه به مادری در موج سوم فمینیسم مطرح شد، اما این تلاش‌ها چندان ثمربخش نبوده است، زیرا در فرهنگ غربی که مبتنی بر عقلانیت ابزاری و اصالت رفاه و خوشگذرانی است، روحیه خویشتن داری و صیانت نفس معنای خود را تا حدود قابل ملاحظه‌ای از دست داده و کانون خانواده را با مشکلات جدی مواجه کرده است. به همین دلیل در جوامع غربی، مشکلات جمعیتی و کاهش تمایل به مادری، علی‌رغم حمایت‌های اجتماعی فراگیر، همچنان ادامه دارد.

بنابراین همان‌گونه که نیهیلیسم نیچه سرنوشت محتوم مدرنیته را نشان می‌دهد، مادری نیز در بطن تفکر مادی غرب نمی‌توانست ارزشی پایدار بماند جون بر پایه اصول و ارزش‌های لیبرالیستی، ارزش‌های واقعی زندگی یعنی قدرت و ثروت خارج از خانه تقسیم می‌شود.

با وقوع انقلاب صنعتی و پیدایش کارخانه‌ها و جدا شدن محل کار از خانه یا عرصه خصوصی از عمومی، اجتماع یا سپهر عمومی به منزله تجمع ثروت و قدرت معنایی دیگر یافت. اما زنان برعکس دوران کشاورزی که نقش مستقیمی در اقتصاد خانواده داشتند در دوره مدرن به حاشیه زندگی رانده شدند و در موقعیت جدید دچار همان  “مشکل بی نامی” شدند که بتی فریدن در رازوری زنانه راه چاره آن را مشارکت اجتماعی و اشتغال زنان عنوان کرد. و پس از آن فعالان جنبش زنان طی سالیان دراز تلاش کردند احساس زیان و بی کفایتی را به زنان خانه‌دار تلقین کنند و آنان را به مشارکت اجتماعی برای رهایی از قفس تنگ خانه‌داری و مادری فرابخوانند.

چنانچه نیچه هم می‌گوید: “خدا مرده‌است. خدا مرده باقی می‌ماند و ما او را کشته‌ایم. چگونه خود را تسلی خواهیم داد، جنایتکاران تمامِ جنایتکاران را؟ آنچه مقدس‌ترین و مقتدرترین چیز بود که تاکنون جهان به خود دیده‌است، بر اثر خون‌ریزی بسیار حاصل از چاقوهای ما مرده‌است”

بنابراین اگرچه حق آموزش و مشارکت اجتماعی از دستاوردهای مهم فمینیسم در غرب است، اما مادری قربانی نزاع زن با مرد شد.

انتهای پیام/



منبع

برچسب ها :

ناموجود