فروزان آصف نخعی: تعریف راهبرد و ضد راهبرد چیست؟ ضدراهبرد چگونه تصمیمات راهبردی را خنثی و کشور را به فلاکت می اندازد؟ برای نخستین بار، در تاریخ دولت های جمهوری اسلامی ایران، معاونت راهبردی رئیس جمهور در دولت چهاردهم تاسیس و ریاست آن از سوی دکتر پزشکیان، به دکتر محمدجواد ظریف سپرده شد. ولی مسئولان، از بالاترین رده، تا پایین ترین آن، آیا از نگاهی علمی و مشترک به این حوزه برخوردارند؟ همچنین شرکت های دولتی و یا خصوصی نسبت به مفهوم راهبرد و تدوین آن برای پیشرفت، چه نگاهی وجود دارد؟ بر اساس تحقیقات یک مقالهی مبسوط در مجله “هاروارد بزینس رویو”(HBR) حدود ۸۰ درصد برنامه ریزی راهبردی، به شکست منجر شده است. با این همه چرا از زندگی های شخصی گرفته تا گروهی و سازمانی در بخش دولتی و خصوصی دارای راهبرد باشند؟ از این رو با توجه به این که دولت پزشکیان در آستانه تعیین گسترده استانداران، معاونان وزراء، و فرمانداران و مدیران اداره کل در سراسر کشور است، به نظر می رسد درک مشترک از مفهوم راهبرد، چه در معاونت راهبردی، به ویژه سازمان برنامه و بودجه، و چه در دیگر وزارتخانه ها، می تواند نقش تعیین کننده ای در اجرای هماهنگ در دولت چهاردهم و همچنین بخش خصوصی داشته باشد. از این منظر خبرگزاری خبرآنلاین به دلیل اهمیت بسیار زیاد این بحث، به ویژه در شرایط حساس کشور، تلاش کرد تا در گفت و گو با دکتر رضا رمضانی خورشید دوست، دارای دکترای مهندسی سیستم ها و کنترل از دانشگاه کیس وسترن رزرو آمریکا، و عضو هیات علمی دانشگاه صنعتی امیرکبیر، مفهوم راهبرد و ضدراهبرد را، در دو حوزه نظریه و نهاد بررسی کند. او گفت که در حوزه ضد راهبرد تنها نوشته کوتاهی در سال۲۰۰۳، به تحریر درآمده است. دکتر رمضانی، و دوستانش که در حوزه سیستم ها دارای تحقیقات گسترده ای هستند، همچون دکتر عرب مازار، دکتر مهدی رضوی، دکتر ناصر شریعتی (مترجم کتب در حوزه سیستم ها) اقدام به تاسیس “انجمن علوم سیستم های ایران” کرده اند تا بتوانند از منظر دانش سیستمی، تاخر علمی و فرهنگی در این زمینه را که در غرب از ۷۰ سال پیش با تاسیس چنین انجمن هایی در آمریکا آغاز شده، در حوزه توسعه ایران جبران کنند. زیرا با توجه به این که 80 درصد اقتصاد ایران دولتی است، و بعضا حوزه مدیریت راهبردی، بسیار سلیقه ای و غیر علمی، به پیش می رود، و اغلب شایسته سالاری به دلیل مرزهای خودی و غیرخودی، بسیار ضعیف اعمال می شود، طبیعی است بوروکراسی و اقتصاد کشور دچار بحران ها و ضعف های بی شمار شود. گفت و گو با او با رویکرد به مسایل کلی و کلان کشور تهیه شده، که در زیر از نظرتان می گذرد:
***
کم رمقی پرداختن روشمند به برنامه ریزی در کشور
ریاست جمهوری معاونت راهبردی ایجاد کرد که یک واحد سازمانی جدید است. با توجه به این که اخیرا ً شما درباره ی”بیم و امیدهای توجه به راهبرد در دولت چهاردم” نوشتید، از آشفتگی و پراکندگی تعاریف راهبرد نوشتید، ولی چراخودتان تعریفی از “راهبرد” ارایه نکردید؟
امیدوارم که ایجاد معاونت راهبردی، ناشی ازاحساس نیازملی برای تقویت توجه به “راهبرد” در کشورباشد، نه از سر برخی ملاحظات ومصلحت زمانه برای ایجاد صرفا ً یک جایگاه سازمانی موقت که در گردش زمانه به دست فراموشی سپرده شود.علاوه بر این، نکند که معاونت راهبردی همان شیوه ی پیشین را در پیش بگیرد و چیزهایی به عنوان “راهبرد” در کشورمطرح شود، که به دور از پشتوانه های نظری و امکان عملی باشد.
این ها بخشی از بیم و امیدهای معاونت راهبردی جدید است. تعیین علمی و فنی”راهبردها” برای سطوح مختلف ملی اعم از دستگاه های دولتی، شرکت های دولتی و غیردولتی وسایرسازمان های کشور “خود یک موضوع راهبردی است”. متأسفانه این موضوع مهم در کشور بسیارنااستوارو غیرروشمند است. در آن نوشته، نمونه هایی برای این مدعا آوردم. البته بحث بنیادین کماکان باقی است که جای بایسته ی چنین واحد سازمانی درکشور کجاست، دریک معاونت ریاست جمهوری مستقل است یا در سازمان برنامه یا در جاهای دیگر که سیاست های کلی نظام را تعیین می کنند. این سردرگمی سازمان و تشکیلات در کشور زیان رسان است.
با این وجود، توجه ویژه به موضوع “راهبرد” فی ذاته یک گام به پیش است. زیرادستکم، امکان اندیشه ورزی، گفت وگو، نقد و نظر دربارهی مباحثی مانند راهبرد، سیاست، برنامه و مانند آن ها را فراهم و تقویت میکند. متأسفانه پرداختن روشمند به برنامه ریزی و مباحث آن در اشکال و انواع آن در کشور بسیار کم رمق ونحیف است. این را قبلا در یک اثر در دانشگاه تربیت مدرس ذکرکردم. با تمام این اما و اگرها، امیدوارم که ایجاد معاونت راهبردی جدید، موجب و موجد رفع این کاستی و تقویت نظری وتسهیل عملی برنامه ریزی توسعه در کشور شود.
رشد مباحث سیستمی در دولت های هفتم و هشتم و افول آن ها در دولت های نهم و دهم
چرا خودتان تعریفی از راهبرد ارایه نکردید؟
کار آسان این است که تعریف راهبرد را بدون کنکاش ذکر کنم. تجربهی چهار دههی دانشگاهی به من آموخت که مخاطب با تعاریف مجرد و خشک یک موضوع، کمتر احساس آمیختگی و همزیستی با موضوع می کند وهم دربهره گرفتن نظری و هم کاربردی دچار مشکل می شود. اگر بتوان اندکی از پشت ماجرای شکلگیری، تعریف یک موضوع آورده شود، مخاطب به اصطلاح باشأن نزول موضوع آشنا میشود وبا موضوع آمیختگی وهمزیستی میکند؛ در نتیجه احساس و امکان بهرهگیری از تعریف راهبرد بیشتر می شود.
برای سوال راهبرد چیست؟ یک پاسخ وجود ندارد. قبلا نوشتهام که در یک پژوهش برای “راهبرد”، ۵۰ تعریف در منابع معتبر منتشرشده ی جهانی یافتم و اگربه جستجو ادامه می دادم، تعداد تعاریف، بیشتر می شد. چرا چنین است؟ این گوناگونی تعاریف ناشی از دو موضوع است:
۱-موضوع اول عمومی است، یعنی در دوران معاصر “تعریف کردن” موضوع ها متفاوت از تعریف کردن در
دوران قدیم است. برخلاف دوران قدیم که معمولا در پی یافتن تعریف یگانه برای موضوع ها بودند، در دوران معاصربرای یک موضوع می توان تعاریف متفاوت وعدیده داشت.
۲-موضوع دوم، به طور ویژه مربوط به گوناگونی تعاریف “راهبرد” است. بدبختانه موضوع اول و دوم درتعریف راهبرد به هم آمیخته شده است و موجب سردرگمی شده است. در این آشفته بازار، عده ای از سر ندانستن و برخی در پی گرفتن ماهی از آب گل آلود، چیزهایی بیپایه، نااستوار، نشدنی یا زیان رسان به نام “راهبرد”، “سیاست” و “سیاست کلی” مطرح میکنند. بیچاره مردم که تاوان نادانی یا صحنه گردانی بازار مکاره را باید بدهند.
لازم است توجه شود که هر یک از این دو موضوع، ماجرای طولانی و به مقدماتی نیاز دارد. موضوع اول در مبحث “سیستم تعاریف” قرار میگیرد که در دوران آموزش و پژوهش دانشگاه به آن پرداختم و قرار است که به شکل اثری درآید. دومی، هم در مبحث برنامه ریزی است که خوشوقتانه به یک بلوغ نسبی نطری و درکارهای دانشگاهی رسید و در دولت های هفتم و هشتم در تعدادی از زمینه ها آزمون موفق پس دادندو پس ازآن هم زمینهی ملی، چنان شد که آن دستاوردها به محاق رفت.در این گفتوگو فقط به کوتاهی و در حد رفع نیاز به آن می توان پرداخت.
یک بحث حاشیه ای اما مهم در حوزه بحث سیستم ها
این که در دوران معاصر، متفاوت از دوران قدیم، پذیرفته است که هر موضوعی تعاریف عدیده داشته باشد، موجب مشکلات در علوم و فنون نمی شود؟ منظورتان از دوران معاصر و قدیم چیست؟
پیش از پاسخ به پرسش شما پیشنهاد می کنم که در جریان گفتوگو برخی مطالب را به عنوان “حاشیه”، صرفا برای علاقمندانی که در پی اندیشهورزی ویژه درباره موضع اند، مطرح کنم و شما آن حاشیه ها را در درون پرانتز بگذارید، البته عدم توجه به آن حواشی لطمهای به بحث ما نمیزند. در عوض دستم برای پرداختن به موضوع در فرصت کم، بازتر میشود.
مرز دوران قدیم و معاصر، نوزایی یا رنسانس است (نوزایی یک نقطه ی زمانی نیست، خود یک دوران گذار است). دوران “معاصر” به معنای “پسانوزایی” است و دوران قدیم، پیشانوزایی. در دوران گذشته مثال دوران باستان، مانند دوران ارسطو، یا در سده های میانه، مانند دوران بوعلی، “تعریف کردن” به نوعی “کشف چیستی” یک موضوع بود. فرصت نیست که به “چرا چنان بود؟” پاسخ دهم. این یک واقعیت بود.
امروزه -که دوران پسانوزایی به بلوغ نسبی رسید- “تعریف کردن” به “نوعی قرارداد دربارهی چیستی” یک موضوع است. در واقع “تعریف” یک “قرارداد” است که “تعریفکننده” با مخاطب منعقد میکند. (ممکن است که حتی “مخاطب تعریف” خود “تعریف کننده” باشد، یعنی با خود قرارداد ببندد. انگار کسی با خودش شطرنج بازی کند. این حاشیه صرفا برای اندیشه ورزی علاقمندان است و لا غیر).
به عبارت دیگر، امروزه تعریف کردن “خلق چیستی” برای یک موضوع است؛ یعنی “خلق یک گزاره به مثابه قرارداد برای نشان دادن چیستی یک موضوع” است؛ در حالی که در گذشته تعریف کردن “کشف چیستی” بود. “کشف یک چیز” در دورن خود فرض “یگانگی وجود موضوع” را دارد (مگر مشروط به منظرها و منظورها شود، ماجرایش طولانی است.)
البته اگرخلق و کشف چیستی، یعنی تعریف قدیم و معاصر همانند و نسبتا جای گزین باشد مورد اقبال بیشتراست؛ ولی دربارهی بسیاری از مفاهیم قدیم و جدید، این همانندی وجایگزینی رخ نمی دهد. از این رو چاره ای جز ارایه تعاریف به مثابه قراردادهای گوناگون نیست. برای نمونه، درتعریف قدیم “انسان حیوان ناطق” بود. امروزه ده ها تعریف برای “انسان” وجود دارد، مانند انسان به عنوان موجودراستقامت (آنتروپوس ارکتوس)، ابزارساز، آفریننده، آینده ساز، دارنده ی پیچیده ترین مغز و هکذا.از این رو، وجه فائقه ی تعاریف دوران معاصر، همان “قراردادی بودن تعاریف” است.
ممکن است که برخی از منظر پیشانوزایی خرده بگیرند که با “قراردادی بودن تعاریف” در عالم علم و معرفت، نباید سنگ روی سنگ بند شود. در پاسخ باید گفت که در سده های اخیر در زمینه های گوناگون علمی، “تعاریف به مثابه قرارداد” بوده و سنگ روی سنگ بند آمده است و علم و معرفت هم بسیار شکوفا شده است.
در این میان، اولاً سیستم های تعاریف عدیده وجود داشته است، مانند سیستم تعاریف در فیزیک، در بیولوژی و هکذا. در گذشته درجهان علم، تلاشهایی برای همگون کردن تعاریف شد، ولی هنوزتوفیق نیافت. چرا؟
ثانیآ ً در هر سیستم تعاریف، “همخوانی تعاریف” ضامن بقاء و ثبات آن سیستم بوده است. الزم به یادآوری است که از هر نورسیده ایی انتظار نمی رود که بدون آشنایی با زیر و بم یک موضوع در عرصه ی علم و معرفت، بیگدار به آب زند و به “خلق تعریف” بپردازد. زیرا خیلی زود، “ناهمخوانی درونی تعاریف” یا “ناهمخوانی تعریف با واقعیت” ظاهر می شود و تعریف نارس را نامعتبرمی کند و در نتیجه “قرارداد پیشنهادی مردود می شود”.
همخوانی با واقعیت و تبیین بیشتر واقعیت
باو جود تعاریف گوناگون دربارهی یک موضوع، کدام تعریف را باید انتخاب کرد و چه معیارهایی برای انتخاب تعریف برگزیده وجود دارد؟
در عالم علم، ارایهی تعاریف نو برای یک موضوع توسط افراد، به نوعی عرصه ی بروز توانایی، خبرویت و نشان دهندهی میزان ارتباط “تعریف کننده” با موضوع است. انگار در یک بازار، هر تعریف کننده، تعریف یا تعریفهای خود درباره یک موضوع مانند یک کالا عرضه می کند؛ مخاطبان مانند مشتریان آن تعریف را میسنجند. این سنجش با دو”معیار”شناخته می شود. معیار اول، “همخوانی” تعریف پیشنهادی با مجموعه “تعاریف مرتبط” است. این یک شرط بازدارنده است که هر نارس ناوارد نتواند، ناشیانه دست به “تعریف کردن” بزند. معیار دوم، توانایی “تعریف پیشنهادی” برای راهگشایی شناخت “برتر” است. برای نمونه، در تعاریف “نمودهای واقعی”، علاوه بر”همخوانی با واقعیت” و “تبیین بیشتر واقعیت” معیاری برای مقبولیت و “اعتبار تعریف” است.
اگر این دو معیار رعایت شود، “تعریف برتر” اقبال می یابد. واقعا ً “تعریف ها” و “تعریف کنندگان” در رقابت اند” تـا که قبـول اُفـتـد و که درنـظر آیـد”. “هنر تعریف کردن” در دوران معاصر ازفنون سرآمد است، که درآن دانش، هنر، شناخت موضوع معین، نکتهسنجی و تیزبینی “تعریف کننده” بههم آمیخته و ترکیب میشود و به صورت “قراردادی ضمنی” به مخاطبان عرضه می شود.
تعریف ها در گذار زمان و مکان و تحول وضعیت، دگرگون میشوند. نمونهاش، تحول تعریف انسان، حیوان، گیاه، ماده و بسیاری دیگر از نمودهای عینی و ذهنی در بستر زمان است. این قصه سر دراز دارد و به همین کوتاه بسنده میکنم.
آیا تعریف راهبرد هم دارای تحول بوده است؟
“راهبرد” معادل “استراتژی”از واژههایی است که در گذشته در نظامیگری به کار میرفت و درسدهی گذشته کاربردی فراتر ازنظامیگری یافت و وارد مدیریت و برنامه ریزی شد. شادروان احمد آرام در حدود نیم قرن پیش، در ترجمهی کتاب “قدرت تولید” “ژان فوراستیه” با واژهی “استراتژیک” برخورد کرد و نمیدانست آن را چه ترجمه کند. برای “استراتژیک” واژه ی “بزنگاهی”را ساخت. حال و هوای نظامیگری از این معادل فارسی حس میشود. چرا این واژهی نظامی در مدیریت و اقتصاد سر درآورد، خود موضوع جالبی است. وی نتوانست معادل فارسی برای واژهی “استراتژی” بسازد. بعدها فرهنگستان زبان فارسی “راهبرد” را همسنگ “استراتژی” پیشنهاد کرد و امروزه جا افتاده است.قبلا در همان نوشتهی”بیم و امیدهای توجه به راهبرد در دولت چهاردهم” مطرح کردم که بر حسب یک ضرورت دانشگاهی، زمانی تعاریف مربوط به “راهبرد” را مرور کردم، در حدود۵۰تعریف برای آن یافتم، اگر بیشتر میجستم، تعدادش بیشتر میشد. جالب این که گاه حتی یک پژوهشگرچند تعریف برای راهبرد داد، ًمثال “هنری مینتزبرگ”، یکی ازبرجستگان مدیریت و کسب کار، پنج تعریف دربارهی راهبرد دارد، خود حدیث مفصل می توان از آن خواند.
با آن مقدمه می دانیم که چرا چنین است، زیرا تعاریف امروزین، “کشف” ذات اشیاء و وقایع نیست، “خلق” گزارههای پیشنهادی برای شناخت موضوع ها به مثابهی یک “قرارداد” است. کسی هم به پژوهشگران یا دانشمندان خرده نمیگیرد که چرا تعاریف عدیده ونوظهور برای “راهبرد” میدهند.
ضرورت تدوین راهبرد برای کشور و سازمان ها و دلایل اختلاف در تعریف راهبرد
به نظر می رسد راهبرد یک بحث عملی است، ولی با بحث حضرتعالی به نظر می رسد باید روشن شود که تعریف راهبرد یک بحث فلسفی است، یا کماکان بحثی منطقی و کاربردی است؟
وقتی از “همخوانی” هر تعریف بامجموعه”تعاریف مرتبط” گفته می شود، تعریف کردن “منطقی بودن” را در دورن خود دارد. همچنین بسیاری ازتعاریف موضوع ها یا”نمودهای واقعی” مستقیما ً یا غیرمستقیم به کاربرد مربوط می شود. تعریف راهبرد هم بحثی منطقی و هم”غیرمستقیم”کاربردی است. خوبست یادآوری کنم که”توصیف”یک موضوع راحت تر از”تعریف”موضوع است. زیرا بسیاری از قیود تعریف کردن را ندارد. علاوه بر این، مجموعه ای از “توصیف”های موضوع، سبب می شود که “تعریف موضوع” آسانتر شود. همچنین بررسی “ضرورت وجودی” یا “ایجادی” یک موضوع هم به تعریف موضوع کمک میکند. این مطلب در میان قدما هم رایج بود. البته ممکن است که “توصیف ها” و “ضرورت ها”ی مذکور همپوشان باشند.
واقعا چه ضرورتی دارد که برایً مثال یک کشور یا یک شرکت راهبرد تعیین کنیم؟چه نیازی به راهبرد است؟
اگر راهبرد نداشته باشیم، چه چیزی کم داریم؟ راهبرد برای این است که بتوانیم”بهتر”، یا به تعبیر تخصصی تر،”برتر”به “اهداف”نزدیک شویم. بر واژهی”برتر”، نه واژهی”بهینه”تأکید میکنم، زیرا ازسال های ۱۹۸۰”برتری”جای”بهینگی”را گرفت. زیرا”برتری”(dominance) اعم از”بهینگی” است، شمول بیشتری در بطن خود دارد، مانندتوجه به اهداف به جای هدف یگانه، ارزشمداری،تصمیم گیری انسانی و سازش اصولی. خلاصه این که “راهبرد” یکی از وسیله هایی است که با آن می توان سامان یافته تر و برتر به اهداف نزدیک شد. این”توصیف” “راهبرد”است.
اما “راهبرد”در کدام سنخ، گروه یاخانوادهی موضوعی قرار می گیرد؟ چرا این پرسش مهم است؟ زیرا یکی از علل اختلاف”تعاریف راهبرد “ناشی از”دستهبندی موضوعی راهبرد” است. با مروری در منابع منتشر شده می توان دریافت که پژوهشگران، “راهبرد” را درگروههای موضوعی متفاوت دیده اند، از آن جمله است، راهبرد به مثابه“دیدگاه” یا “الگو”، “برنامه” یا “تصمیم”، “اقدام” یا “زنجیرهی عملیات” یا آمیزه ای از اینها. البته بسته به این که از راهبرد چه انتظاری می رود، می توان برخی از این گروه ها یا سنخ های موضوعی را حذف کرد.
به نظر شماراهبرد در کدام گروه موضوعی قرار میگیرد؟
بر مبنای توصیف راهبرد-که قبلا ذکر کردم- راهبرد آمیزهای از”برنامه”و”تصمیم”است. البته ممکن است برنامه و تصمیم خود از جایی، مثال از سازمانی یا کشوری الگو گرفته شود و حتی ممکن است “الگو ضمنی” باشدو در نتیجه “راهبرد ضمنی”باشد. برای نمونه در دوران پهلوی اول، ایران نه سازمان برنامه، نه برنامه مدون و نه راهبرداعلان شده داشت؛ ظاهرا ًبر الگوی نوسازی (مدرنیزاسیون) ترکیهی دوران آتاتورک رفتار می کرد؛ البته در این میان فشار نیازهای پایه ی کشور نیز اثرگذار بود. یعنی در دوران پهلوی اول، راهبرد، برنامه و الگو به هم آمیخته و ضمنی بود. ضمنی بودن راهبردها، موضوع بسیار مهمی است که کمتر به آن توجه میشود. ماجرای این طولانی است، اثری دردست دارم که به”راهبردهای ضمنی”توسعه صنعتی دوران ۱۳۵۰ ۱۳۵۷ می پردازد. جالب این که درآن دوران هفتادساله، دولت ها “راهبردهای صریح” نداشتند، ولی”راهبردهای ضمنی” داشتند. بعدها که یک مسیر طولانی حکمرانی رفتند، به فکر استخراج “راهبردهای ضمنی پیشین” افتادند. بماند برای بعد. مهم است توجه شود که “راهبرد” در خانواده ی “برنامه” است، ولی برنامه نیست؛”راهبرد”نوعی از “تصمیم”است ولی هر تصمیمی دریک سازمان را نمی توان راهبرد خواند. این ها به فهم راهبرد کمک می کند.متأسفانه در بسیاری از گفتارها و نوشته های جاری کشور، این دقایق نیست و نوعی از درهم و برهم بودن دیده می شود. تعیین ویژگی های راهبرد ما را به شناخت دقیق تر آن سوق می دهد.
به نظر می رسد بحث باید باز شود. منظورتان چیست که راهبرد در خانواده برنامه است، ولی برنامه نیست یا در خانواده تصمیم است، ولی تصمیم نیست؟
تعیین راهبرد بخشی از برنامه ریزی “کلان” است. در عین حال راهبرد راهنمای تصمیم های “کلان” است. بعدا ویژگی “کلان” را شرح خواهم داد. برای احساس اهمیت برنامه ریزی و راهبرد در بحث حاضر، الزم است به کاستی”برنامه ریزی سنتی یا مرسوم ” اشاره کنم. با تسامح، می توان “برنامه ریزی مرسوم” را ” تخصیص تجربی منابع به مصارف” تعریف کرد. برنامه ریزی توسعهی شهری از دیرباز به طور تجربی وجود داشت، نمونه اش توسعهی شهر اصفهان با سامان مثال زدنی در دوران صفوی بود که طراحی و اجراء شد. گزارش های سازمان ملل در دهه های اخیر نشان از بهینه و برتر نبودن برنامه ریزی مرسوم شهری داشت. برای نمونه در یک گزارش سازمان ملل دیده ام که برآورد برنامهی تجربی برای شهر میلان، پنج برابر واقع مورد نیازبود. این در یک زمینهی پیشرفتهی غربی بود، می توان تصویر ترسناکی از اتلاف منابع درکشورهای غیرپیشرفته داشت. نتیجهی مهم این بوده است که تجربه های پیشین و روش های تجربی ومرسوم برنامه ریزی شهری نیازمند به بازنگری نظری است.
برنامه ریزی سازمانهای بزرگ در سطح کشور یا شرکت های فراملیتی موضوعی بسیار کلانتر از برنامه ریزی شهری است و اگر روشهای تجربی مرسوم در آن به کار گرفته شود، فاجعه های تعیین مصارف نا به جا و نابه گاه به مراتب بیشتر و اتلاف منابع محدود ملی یا سازمانی به مراتب سهمگینتر خواهد بود. برای رفع این کاستی بود که برنامه ریزی علمی با بهره گیری از مدل های ریاضی منطقی میدان یافت. در این زمینه بود که راهبرد یا استراتژی موضوعیت ویژه یافت. یعنی پیدایی راهبرد به معنی کنونی با موضوع برنامه ریزی علمی آمیخته است.
نگاهی به گذشته مفهوم راهبرد
در دوران معاصر، از چه زمانی تحول برنامه ریزی سبب شد که راهبرد موضوعیت بیابد؟
انقلاب صنعتی منجر به انباشت سرمایه شد. می توان گفت که این انباشت سرمایه در دههی اول قرن بیستم به صورت شرکت ها و موسسات بزرگ ظاهر شد. برای نمونه، در آن دهه، ۱۲شرکت غیر دولتی با بیش از ۱۰۰ هزار شاغل در آمریکا پدیدار شد که بی سابقه بود. البته از قبل، ارتش ها ًبعضا بزرگ تر از این اندازه بودند.تصور رایج بر این بود که فرماندهان ارتش تجربهی مدیریت سازمان های بزرگ را دارند. درطی دهه ها شرکت ها و موسسات بزرگ بر الگوی ارتش مدیریت و برنامه ریزی می شد و عمدتا تجربی بود.در این میان انقلاب اکتبر در۱۹۱۷ نقطهی عطفی در توجه به برنامه ریزی در سازمان های بزرگ بود. زیرا حکومت مرکزی اتحادشوروی برای تحقق شعارهای اولیه انقلابی می باید منابع محدود را بر حسب نیاز مصرف، تخصیص می داد. از این رو اولین دولتی بود که فراتر از برنامه ریزی شهری به داشتن “برنامه به عنوان یک ضرورت “ایدئولوژیک” توجه و تأکید کرد. تجربی بودن برنامه ریزی، تصلب ایدئولوژیک و تمرکز غیرمنعطف در برنامه ریزی سبب ناکارایی آن نظام و یکی از علل فروپاشی اتحاد شوروی شد.
تا پیش از جنگ جهانی دوم، کماکان برنامه ریزی تجربی در موسسات به معنای وسیع کلمه، یعنی دولت ها، شرکت ها و سازمان های بزرگ رواج داشت.کاستی برنامه ریزی تجربی در ارتش در جنگ جهانی دوم آشکار شد. زیرا تلاش متفقین بر این بود که از منابع محدود به طورنسبتا ً بهینه برای پیروزی استفاده شود. توجه متفقین بر این بود که با “برنامه ریزی علمی” بر تصمیمات فردی رهبران متحدین (هیتلر، موسولینی، هیروهیتو و فرانکو) پیروز شوند (ماجرای آن شنیدنی است). این چنین بود که به تدریج تا میانهی سال های ۱۹۶۰برنامه ریزی علمی با تکیه بر تسهیلات ریاضی و سپس ریاضی-منطقی شکل گرفت و در سال های ۱۹۹۰ منجر به پیدایی “برنامه ریزی سازشی” شد (قصهی این ماجرا گسترده است و باید درزمانی دیگر به آن پرداخت).ً ظاهرا شرکت جنرال الکتریک اولین شرکت بزرگ مادربود که برنامه ریزی علمی به معنای امروزین در آن توسط “راسل ای کاف” و تیم همراه تجربه شد. وی تجربه ی خود را یعنی کتاب “برنامه ریزی شرکت مادر (کورپوریت پلنینگ) منتشر کرد؛ گام بزرگی درزمینه رواج برنامه ریزی علمی بود، به نوعی آمیختن تجارب برنامه ریزی پیشن با مدل های ریاضی- منطقی نسبتا ً استوار (robust) بود.
در این سیر تحول، برنامه ریزی پشتوانهی نظری و نمونه های کاربردی یافت. معمولا در علوم و فنون، هرگاه پشتوانهی نظری و عملی تبیینگر واقعیت فراهم شود، زمینه برای توسعه ی نظری و کاربردی نیز فراهم می شود. دربارهی برنامه ریزی چنین شد. این توسعه سبب شد که “راهبرد” ازیک مفهوم نظامی پیشین، به یک مفهوم پایه برای برنامه ریزی و تصمیم گیری تبدیل شود.
راهبرد برای چه وضعیتی است؟
برنامه ریزی برای آینده است، آیابدون دغدغه درباره ی آینده لزومی دارد که “راهبرد” داشته باشیم؟ اگر ضرورت دارد، با این مقدمات تعریف راهبرد چه خواهد بود؟
پرسشی شگفت ودقیق است؛ پاسخ به آن نیز نکاتی ظریف دارد و به تعریف برنامه ریزی مربوط می شود. برنامه ریزی”تخصیص برتر سطح مند منابع به مصارف”است. هرکدام از این پنج واژه در تعریف برنامه ریزی، بار مفهومی ریاضی منطقی دارد و به تعاریف پایین دست متکی است. برای پاسخ به پرسش،واژه “تخصیص” را می کاوم.”تخصیص”منابع به مصارف در یکی از دو وضعیت “باثبات” یا “پویا” (دینامیک) انجام می شود. اگر همهی مشخصه های “پارامترها”ی وضعیت”مورد برنامه ریزی” “نسبتا ً ثابت باشد” یا با اغماض” ثابت فرض شود”، وضعیت “دینامیک” نخواهد بود. ًمثال فرض کنید میانگین قیمت نفت در افق برنامه ریزی پنج ساله “ثابت باشد” یا تغییراتش قابل اعتناء نباشد و”ثابت فرض شود” ،در این صورت، وضعیت نسبت به “آ” پارامتر”باثبات”خواهد بود؛ حال اگر”ثبات پارامتری”رابه سایر پارامترها تعمیم بدهیم، کل وضعیت “باثبات”خواهد بود. در چنین وضعیتی، برنامه ریزی در سطح کلان در یک مرحله انجام می شود و نیازی به “راهبرد” نخواهد بود.
می توان گفت بسیار بعید است که در واقعیت چنین چیزی رخ دهد، پس این بحث چه فایده ای داشت؟ این یک بحث نظری در حالت بسیار خاص بود و خواهیم دید که به تعریف راهبرد بسیار کمک می کند.نتیجهی مهم این است که در وضعیت دینامیک به “راهبرد” نیاز است.
تاکنون معلوم شد که راهبرد برای وضعیت دینامیک است. وضعیت دینامیک وضعیتی است که پارامترها (مشخصات) موضوع در بازه یا افق برنامه ریزی تغییر قابل اعتناء (به اصطالح چشمگیر) می کند. مثال تغییر میانگین قیمت نفت را یادآوری می کنم. وقتی پارامترهای وضعیت تغییر می کند، لازم است در قبال وضعیت جدید، تصمیم گیری شود. در اینجا به راهبرد نیاز می شود. یعنی “راهبرد”، راهنمای”تصمیم در وضعیت دینامیک” است. وضعیت دینامیک بر حسب تغییر پارامتر، مرحله بندی می شود. هر مرحله بازه یا افقی است که در آن، پارمترها “ثابت باشد” یا”ثابت فرض شود”. مثال فرض کنید در دو سال اول برنامه ی پنج ساله، قیمت نفت”بالا باشد” و ثابت بماند. این دو سال یک”مرحله”خواهد بود. اگر در سه سال بعدی، قیمت نفت پایین باشد و ثابت بماند، سه سال بعدی نیز یک”مرحله”خواهد بود. راهبرد، راهنما است که در مرحله اول چه تصمیمی بگیریم و در مرحله دوم چه تصمیمی.
در درس نظریهی تصمیم -که سه دهه در دانشگاه داشتم- راهبرد را ” قواعدتصمیم کلان مرحله مند “تعریف می کردم. این تعریف برخاسته ازبرنامه ریزی ریاضی -منطقی در وضعیت دینامیک است توجه شود که دینامیک به معنای تغییر معتنابه (به اصطلاح چشمگیر) در پارامترها است. به عبارت دیگر،”دینامیزم” و “تحول” دو واژهی همسنگ اند، متأسفانه بسیاری به اشتباه تصور می کنند که “تغییر” همسنگ “دینامیزم” است؛ بین “تحول” و “تغییر” تمییز نمی دهند. هر تحولی، تغییراست، ولی نه بالعکس. شما هر روزبه لحاظ زیست-شناسی، تغییر می کنید مثال سلول هایتان پیر می شود، ولی شما هر روز پیر نمی شوید. پیری انسان یک تحول یا تغییر پارامتری یا مشخصه ای است.
سه معیار کلان برای راهبرد
شما در تعریف راهبرد، فقط مرحله مندی راتعریف کردید، سه واژه دیگر آن بدون تعریف ماند؟
تعریف دو واژهی “قواعد”و “تصمیم” سر راست است؛ بسیاری از مشکلات مربوط به تعریف واژهی”کلان” است. “قاعده” به معنای گزارهی دارای “اگر-سپس” است. مثال “اگر” قیمت نفت بالا رفت، “سپس” کمتر نفت بفروشند. راهبرد مجموعه ای از این “اگر-سپس ها” یا “قواعد” را در بر دارد تا در برابر وضعیت دینامیک بتوان تصمیم گرفت. “تصمیم” نیز عبارت است از “گزینش از میان حداقل دو جایگزینه”. مثال اگر قیمت نفت پایین رفت: جایگزینه اول: کمتر نفت بفروشند، جایگزینه دوم: بیشتر نفت بفروشند، جایگزینه سوم، نفت نفروشند. “کلان”چیست؟”کلان” در برابر “خرد” یک مفهوم “نسبی” است؛ یعنی چیزی”نسبت” بهپایین دست خود”کلان” و “نسبت” به بالادست خود،”خرد” است. این که چیزی”کلان”دانسته شود، بایدگفت درکدام وضعیت یا جایگاه”کلان”است. یعنی در کلان بودن، باید “نسبیت” منظور شود. عدم درک این مفهوم در تعیین راهبرد بسیار مشکل آفرین است و درک روشن آن بسیار مشکل گشااست.
می توان مشکل عدم درک معنای”کلان”را در یک نمونه نشان داد. یک سازمان یا شرکت ملی دارای راهبرد است؛ آیاشاخه های پایین دست مانندمنطقه ای یا استانی آن سازمان نی زمی تواند “راهبرد ویژه”ی خود را داشته باشد؟ در این صورت “کلان بودن”چه معنا دارد؟ زیرا زیرشاخه یک سازمان نسبت به چه معنایی “کلان”است؟ قبلا از “راسل ای کاف” و برنامه ریزی درشرکت جنرال الکتریک وتجربهی وی در نوشتن کتاب “برنامه ریزی شرکت های مادر” یاد کردم. وی سه معیار برای”کلان بودن”ارایه کرد؛ نسبیت “کلان بودن”در این سه معیار مستتر است:
–معیار اول،”فراگیر”بودن است، یعنی راهبرد در برگیرندهی واحدها یا موضوع های پایین دست باشد.
-معیار دوم، دوری از”جزییات”است.
-معیار سوم، دوری از “اجراء” است.
برای نمونه، بنابراین، یک اداره کل استان می تواند اولا دارای”راهبرد ویژه”خود باشد.ثانیاً، بر حسب این معیار، “راهبرد ویژه “نباید” فراگیر بودن “سازمان بالادست را نقض کند؛ در عین حال، باید در برگیرندهی همهی زیرشاخه های اداره کل باشد. نسبت “فراگیر بودن” در این مثال دیده میشود. می بینید که نسبیت “کلان بودن”با نسبیت “فراگیر بودن” تناظر دارد. بر حسب این سه معیار، اگر چیزی به عنوان”راهبرد” تعیین شود، اگر فراگیر نباشد، یاً مستقیما به “جزییات”یا”اجراء”بپردازد، آنچیز” راهبرد نیست”.
انواع مخاطرات در تابو ساختن اصلاح سیاست های کلی نظام
در کشور از سیاست و سیاست کلی نظام گفته می شود، این سیاست ها چه رابطه ای با راهبرد دارد؟
سیاست و راهبرد در خانواده تعریف “قواعدتصمیم کلان مرحله مند” قرار می گیرند. فراموش نشود که راهبرد و سیاست برای یک بازه-مثال ً یک افق زمانی- مرحله مند تعیین می شوند. از مصادیق می توان دریافت که “سیاست” برای بازه ی بزرگ تر یا افق بلندتر است. انگار فرض می شود که “سیاست”ثبات بیشتری نسبت به “راهبرد”دارد. این که”سیاست کلی “ذکر میکنند، فرض بر “فراگیرتر” و “باثبات تر” بودن” قواعد تصمیم کلان” سیاست کلی دارد. این فرض می تواند مشکل آفرین باشد. یعنی اگر فرض شود که چیزی”سیاست کلی”نظام است، ولی قواعد آن انعطاف لازم در قبال رخدادهای آینده نداشته باشد، بر اثر”سیاست کلی نظام”تصمیمات کلان نابه جا و نابه گاه گرفته خواهد شد و آسیب های کلان به دنبال خواهد داشت. بسیاری از نظام های جهان که دچار انواع آفات شدند، مانند فروپاشی بلوک سوسیالیستی، عمیقا ً متأثر از سیاست های کلی نادرست نظام بوده است.سیاست های کلی نظام اهمیت ویژه برای بقاء یا افول یک نظام دارد. باید به طور مستمر مورد نقد، ارزیابی،بازنگری، تعدیل و اصلاح قرار گیرد. تابوساختن سیاست های کلی نظام و عدم اصلاح آن، انواع مخاطرات را در درون دارد.
آیادرعلوم انسانی هم تعریف راهبرد همین است؟
وقتی راهبرد در برنامه ریزی گفته می شودبه معنای وسیع واژه است. مثال در برنامه ریزی توسعه، تخصیص انواع منابع اعم ازمنابع طبیعی، علمی و فناورانه، انسانی و سایر را شامل می شود. همچنین در مدیریت که شامل پیش بینی، برنامه ریزی، سازماندهی، هماهنگی، نظارت و کنترل است، همین مفهوم راهبرد مصداق دارد. چارلز وست چرچمن سال ها سردبیر مجله معروف “فلسفه علم” بود و سپس سال ها سردبیر مجله ی بسیار معتبر “علم مدیریت”. وی استاد راهنمای “راسل ای کاف” و ارتقاء دهنده ی این مفاهیم بود. یعنی”راهبرد” با تعریف و معنایی که گفته شد،یک مبنای استوار منطقی دارد.
متأسفانه در کشور “مدیریت” به شوخی گرفته شده است و بسیاری از کسانی که در جایگاه اقتدار سیاسی و اقتصادی قرار گرفته اند، برای کسب اعتبار کاذب یک مدرک مدیریت را با خود به یدک می کشند، کسانی که هرگز نمی توانستند یک مدرک کارشناسی مهندسی بگیرند، دکترای مدیریت دارند؛ این یک شوخی تلخ است. از گفتار و کردار این ناشایستگان در عرصه مدیریت، می توان نازل بودن پندارشان از مدیریت، علم و خرد را به روشنی دید. این ها هم مزید بر آفات برای ملت شده اند.غمی بزرگ و پنهان است و البته در زرورق پیچیده و وبال گردن سازمان های دولتی و عمومی کشور و مصداق بارز معنایی مزخرف. نقدمدارک پوشالی مدیریت و اشغال غیر شایسته سالارانه جایگاه های مدیریتی دولتی کشور یکی از رسالت های رهایی کشور از مخمصه های جاری است. امیدوارم این مهم به طور علمی، با موج شایسته سالاری و نقد و ارزیابی به دور از حب و بغض، با رعایت انصاف در کشور آغاز شود.
راهبرد به معنایی که گفته اید آیا برای شرکت ها ، دولت وسازمان های دولتی دارای کاربرد است؟
در تعریف یادشده برای راهبرد هیچ قیدی برای دولتی، خصوصی، عمومی، تعاونی، غیرانتفاعی بودن یا نبودن نیست. اصلا ً آنچه درباره ی راهبرد گفته شد برای زندگی فردی یا گروهی هم صادق است.
امکان شکست برنامه های راهبردی و ضرورت تدوین مجدد آن
آیا تعیین راهبرد ضامن موفقیت است؟
تعیین راهبرد نه شرط لازم و نه شرط کافی برای موفقیت به معنای نزدیکی یا دستیابی به اهداف است. زمانی یک مقالهی مبسوط در مجله “هاروارد بزینس رویو”(HBR)منتشر شد. در آن مقاله ادعا شده بود که حدود ۸۰ درصد برنامه ریزی راهبردی، به شکست منجر شده است. داشتن راهبردً صرفاب رای برخورداری از قواعدی برای تصمیم گیری در وضعیت متحول است. یعنی مدیریت دولت یا سازمان قبلا در بارهی انواع وضعیت های ممکن و مقدر “پیش بینی،” “اندیشه ورزی” و “چاره اندیشی” کرده و “راهنمای تصمیم” استخراج کرده است. اگرسازمان راهبرد نداشته باشد، یعنی هیچ یک از این مقدمات انجام نشده و اگر کشور یا سازمان با یک وضعیت خطیر نوظهور مواجه شود ، نمی داند چه باید بکند یا چه می تواند بکند. اهمیت داشتن راهبرد در همین آمادگی پیشاپیش در قبال رخدادهای آینده معلوم می شود.
به شکست راهبردها از منظری دیگر هم باید نگریست. نتیجهی راهبرد، تصمیم است. تصمیمات وقتی محقق می شوند که”شدنی”باشند. “نشدنی بودن” علل و عوامل عدیده دارند. برای مثال، راهبردهای برخاسته از آرمان ها به لحاظ نظریً عمدتا نشدنی است؛ راهبردها یه دور از واقعیات منجر به شکست می شود. فروپاشی نوکیا و نیز فروپاشی روسیه شوروی دو نمونه از این شکست ها است. اولی بر اثر ندیدن واقعیات تحقیق و توسعه و رقبای جهانی و دومی بر اثرگرفتاری در تنگناهای ایدِولوژیک، چنبره های صلب سازمانی و فساد، شکست تاریخی خوردند. بسیاری از شکست های راهبردها را می توان آسیب شناسی کرد. ناتوانی درپیش بینی، برخوردار نبودن ازخرد علمی و جمعی، نبود شایسته سالاری و زیستن در گذشته نیز از عوامل شکست راهبردها است. دهها شرکت و سازمان و دولت بر اثر این کاستی ها شکست راهبردهای خود را دیدند و از صفحه ی روزگار محو شدند.
سه کار مهم معاونت راهبرد ریاست جمهوری و سازمان برنامه
با توجه به نوع بحث شما سوال از چه باید کرد در حوزه راهبرد نباید درست باشد، و بیشتر باید به چه می توان کرد بپردازیم؟
سال ها است که “چه باید کرد” برایم فقط یک نقطه ی آرمانی در افق ها است. انسان بی آرمان “انسان سرگشته” است و انسان مسحور و شیفته ی دستیابی به آرمان، “انسان گرفتار”. انسان های سرگشته و گرفتار در رفع مشکلات ناتوان اند. انسان های آرمان نگر واقعیت بین و برخوردار از توانایی های لازم، می توانند از اقیانوس مشکلات کشور بکاهند. امروز برای رفع مشکلات به “چه می توان کرد” باید اندیشید و البته “چه باید کرد” را از یاد نبرد.
به نظرم، بر اثر علل و عوامل عدیده در کشور راهبردهای ضدتوسعه ملی رایج و برخی نهادینه شده است. بسیاری از این راهبردهای ضدتوسعه، “راهبردهای ضمنی” است و البته برخی هم “راهبردهای صریح” و آشکار. یعنی حتی ممکن است برخی از تصمیم گیران خود ندانند که با راهبردهای ضمنی ناشی از تصمیمات یا خواسته های شان چه بلایی بر سر ملک و ملت می آورند. به نمونه هایی از آن اشاره خواهم کرد. این راهبردهای ضدتوسعه است و نکبت دره ی بین فقر و غنا را در بطن خود دارد. به عنوان شاخص نکبت، در حالی که خط فقر در ایران خطرناک شده است، بر حسب منابع منتشر شده جهانی نرخ افزایش میلونرهای دلاری (یعنی ۶۰ میلیاردی با بالا در کشور) سه برابر نرخ رشد شش و اندی درصد در جهان است. همچنین، راهبردهای ضدتوسعه، آفات اجتماعی گسترده را به دنبال دارد و از آن جمله رواج انواع فسادها است.
اگر راهبردهای رهایی بخش برای توسعه و رفاه مردم باشد، راهبردهای نکبتزا “ضدراهبرد” است. این دو ضد هم اند. نمی توان از طرفی در پی راهبردها برای توسعه و رفاه بود و از طرف دیگر، میدان ضدراهبردهای توسعه را هم باز گذاشت. بسیاری از “ضدراهبردها” “ضمنی” اند، زیرا افشای آن ها شرم آگین است و یا از تسامح و تساهل گفته شود، از سر نادانی است.
برای نمونه، تعدادی مصوبه ی کلان در کشور رواج یافته و نهادینه شده است که بر اثر آن منابع انسانی توانمند و لازم برای توسعه را حذف می کند. از تجمیع این مصوبات می توان “ضدراهبرد” استخراج کرد.
تصمیم اول، دستمزد همه بر حسب مدرک تحصیلی تعیین شود. دستمزد در جهان بر مبنای عرضه و تقاضا است. به این صورت فلان دارنده ی ناتوان مدرک دکترا از فلان ده کوره، با متخصصان برجسته ی دانش آموخته از دانشگاه های معتبر جهانی دستمزد مساوی می گیرند. معلوم است که این تصمیم منجر به محرومیت کشور از متخصص برجسته می شود. زیرا رقبای جهانی، ارزش منابع انسانی را درک می کنند و برای جذب آن ها رقابت می کنند.
تصمیم دوم، سن بازنشستگی متخصصان برجسته همانند غیرمتخصصان است. یعنی، در اوج توانایی، متخصص را به خیل بازنشستگان سوق دهند.
تصمیم سوم شاهکار است، مصوبه ی حذف افرادی که همسر یا یک فرزندش تبعه ی خارجی باشد برای مشاغل حساس- که عمدتاً مدیریت عالی ارشد کشور- است. این عمدتا شامل افراد متخصص می شود. بگذریم از این که اگر فردی، خودی دانسته شود، این مصوبات هم رنگ می بازد. اگر این تصمیمات را در کنار گزینش جذب خودی و دفع غیرخودی بگذاریم، منابع انسانی متخصص، مشکل رفع کن و مسأله حل کن بیشتری از دست می رود. از همین سه تصمیم “ضدراهبرد: حذف منابع انسانی کارآمد غیرخودی کشور” را می توان استخراج کرد. ” این نمونه ای از ضدراهبردهای جاری و رایج کشور بود.
پیشنهاد راهبردهای کشور، کار سازمان برنامه است و تصمیم درباره ی آن در قانون اساسی آمده است. معاونت راهبردی ریاست جمهوری سه کار مهم می تواند انجام دهد:
-
کار اول، تقویت جایگاه سازمان برنامه در تهیه ی پیشنهاد راهبردها و سیاست های کشور است. این یک کار تقویتی است.
-
– کار دوم، شناسایی “ضدراهبردها”ی توسعه و تلاش همه جانبه برای زدودن آن از دامان حکومت و ملت است.
-
کار سوم، فراهم کردن زمینه های تعیین راهبردها و سیاست های کشور بر پایه ی علوم، فنون، فناوری و بهره گیری از خرد جمعی است. دو کار اخیر تکمیلی است. ممکن است گفته شود که در این مورد، سازمان و تشکیلات موازی هست. لازم است یادآوری شود که رویکرد روشمند علمی، دیر یا زود جایگاه برتر خود را می یابد.
بیشتر بخوانید:
دینباوری فردا چگونه خواهد بود؟
بیم و امیدهای توجه به راهبرد در دولت چهاردهم
پزشکیان در محاصره مطالبات و انتظارات بی شمار / چه بایدها و چه نبایدها؟ می تواندها و نمی تواندها؟ بکندها و نکندها؟
راستیآزمایی ادعای تقلب در انتخابات با قانون «بنفورد»
۲۱۶۲۱۶