به گزارش خبرنگار سیاست خارجی ایرنا، نزدیک به سه سال از سقوط حکومت جمهوری در افغانستان و بازگشت مجدد طالبان به قدرت در ۱۵ اوت ۲۰۲۱ میگذرد. جمهوری اسلامی ایران در همان ماه های نخست این جابجایی قدرت در همسایه شرقی، سیاست اصولی خود را در خصوص شروط به رسمیت شناختن حکومت جدید اعلام کرد؛ بر این اساس تا زمان تشکیل دولتی فراگیر با مشارکت همه اقوام، ساکنان ارگ کابل با عنوان «حکومت سرپرستی افغانستان» شناخته میشوند. سه سال تعامل با حکومت طالبان به عنوان همسایه شرقی، چالش های فراوانی را برای جمهوری اسلامی ایران به همراه داشته است که از آن جمله میتوان به موضوع حق آبه ایران از رودهای هیرمند و هریرود، مساله تروریسم و همچنین مهاجرین غیرقانونی اشاره کرد.
در همین راستا و برای بررسی این چالشها با محسن روحیصفت، دیپلمات بازنشسته و کارشناس ارشد مسائل شبه قاره هند به گفت و گو نشستیم که مشروح آن را میخواند:
سومین سالگرد سقوط کابل و حکومت جمهوریت را هم پشت سر گذاشتیم، امروز فکر می کنید طالبان همان طالبان دهه نود بود یا تغییر کرده بود؟ اگر تغییر کرده در چه حوزه هایی بوده است؟
دو نگرش نسبت به این موضوع وجود داشت و شاید هنوز هم وجود داشته باشد؛ یک نگرش اینکه طالبان تغییر کرده و امروز نوطالبان هستند و یک دیدگاه این است که طالبان همان طالبان دهه ۹۰ است. توجه داشته باشید از زمانی که طالبان در دوره اول سقوط کردند تا زمانی که به قدرت رسیدند حدود ۲۰ سال طول کشید. در این ۲۰ سال بسیاری از رهبران یعنی ۲۰ نفر از رهبران فعلی طالبان در زندان گوانتانامو بودند و در این دو دهه تحت تاثیر تبلیغات، رسانههای آمریکایی، گفت وگوها و نظرات مختلفی بودند. همچنین کسانی که در دوحه به عنوان نمایندگی سیاسی طالبان در قطر که تحت تاثیر دولت قطر هم بود، حضور داشتند تاثیراتی را نسبت به دوره قبلی پذیرفتهاند؛ لذا ما تغییراتی در رفتار طالبان افغانستان میبینیم ولی این تغییرات در حوزههای خاصی از جمله در برخورد با رسانهها است؛ در گذشته این گروه با رسانهها به شدت برخورد میکردند ولی الان با زبان رسانه آشنا شدهاند و با این زبان با مردم در داخل و خارج صحبت میکنند.
دوم اینکه در برخوردهای اجتماعی تفاوت رفتار طالبان با دوره قبلی بسیار است و همچنین در برخورد با اقلیتها نیز در ظاهر اینگونه رفتار میکنند که آنها نیز حق زندگی دارند. در گذشته شاهد بودیم که تعداد زیادی از اقلیتها توسط طالبان دور اول سرکوب و کشته شدند ولی الان رفتار طالبان گویای این است که اگر بخواهید میتوانید در افغانستان زندگی کنید ولی نمیتوانید در قدرت و حکومت مشارکت داشته باشید. لذا حداقل برای اقلیتها حق زندگی قائل شدهاند و این یکی از تفاوت ها است.
طالبان در موضوع تحصیل اما هنوز هیچ انعطافی از خود نشان نداده است. ولی مهمترین نکته این است که دولت طالبان یا گروه طالبان یک حکومت تمامیت خواه هستند چرا که ویژگیهای تمامیت خواهی را در خودشان دارند.
ویژگی تمامیت خواهی این است که یک قوم را بر افغانستان حاکم کردهاند و تک قومی هستند. ۸۲ درصد از کسانی که الان در مصدر حکومت هستند، از گروه طالبان هستند و ۹۲ درصد از کسانی که در افغانستان مسئولیت دارند از قوم پشتون هستند؛ این به وضوح نشون میدهد که یک حکومت تک قومی در آنجا حاکم است. دوم اینکه در نحوه اداره کشور شیوه پارلمانی و یا برگزاری انتخابات را به کلی رد میکنند و قبول ندارند. آنها شیوه خلیفهگری را حاکم میدانند و در حالی که شیوه خلیفه گری را هم برای داخل افغانستان معرفی می کنند اما یک رسالتی هم برای خودشان در خارج از مرز افغانستان میبینند که فعلا به زبان نمی آورند چرا که معتقدند فعلا زمان مطرح شدن این موضوع نیست ولی اگر اقتضا ایجاد کند و توانایی و قابلیت لازم را پیدا کنند به آن هم خواهند پرداخت.
در واقع طالبان با این عدم سهم دادن به اقلیتها، به هیچ اقلیتی سهم و حق مشارکت در حکومت را نمیدهند لذا می توان گفت که طالبان موضوع حکومت فراگیر را به کلی رد میکنند. اینها ویژگیهای حکومتهای تمامیت خواه است که منشاء قانون را از رای مردم نمیدانند بلکه تفسیری که خودشان از اسلام میکنند را قانون میدانند که از طریق خلیفه یا رهبرشان اعلام و همانها اجرا می شود. لذا ما هیچ مجلس نمایندگی در آینده افغانستان نخواهیم داشت.
طالبان حتی دولت را نیز به سختی به شکل و شمایل مدرن آن قبول دارند و در دوره ملا عمر اصلا اعتقادی به انتصاب وزرا نداشتند و میگفتند که مانند دوران قدیم و صدر اسلام، والیهایی برای ولایتهای افغانستان تعیین میشود و هر والی همه امور حکومت را به دست میگیرد و سایرین به خلیفه گزارشی میدهد و خراج پرداخت می کنند. در آن دوره گفته می شد که چه دلیلی برای تشکیل کابینه و یا هیات وزیران وجود دارد ولی در اثر فشارهایی که از طرف اطرافیان و یا شاید پاکستان به طالبان آمد بالاخره به یک حداقلی از دولتی که شکل مدرن داشته باشد تا حدودی رضایت دادند.
در این بازه زمانی آنچه بسیار به گوش رسیده این بوده که شکاف هایی در درون طالبان وجود دارد. برخی به روز رسانی شیوه حکمرانی را توصیه می کنند و برخی که احتمالا نزدیک به راس هرم قدرت در طالبان هستند ارزشی برای این ایده قائل نیستند. این شکاف ها تا چه میزان جدی است و اختلاف ها در چه حوزه هایی وجود دارد؟ همچنین در حال حاضر در سوریه نیز حکومتی که پایهاش با طالبان یکی است با تغییراتی در حال به رسمیت شناخته شدن از سوی جامعه جهانی است، ممکن است تحولات سوریه در شیوه نگرش طالبان نیز تغییراتی ایجاد کند؟
بله من چنین دیدگاهی را که شما میفرمایید قبول دارم و به نظر من اینطور است. اولاً بدانیم که طالبان یک حزب سیاسی یک دست نیست، طالبان یک حزب قومیست و دو ویژگی در این طالبان وجود دارد، یکی موضوع جغرافیایی است به این معنا که طالبان متشکل از گروههایی هستند که نمایندگی از جغرافیای خاص از افغانستان میکنند یعنی بخشی از کسانی که در غور و هرات هستند را نمایندگی میکنند و بخشی نیز از ولایت های شمال افغانستان و یا از ولایات جنوبی نمایندگی میکنند. لذا از نظر جغرافیایی، متعدد و متنوع هستند.
دومین ویژگی طالبان از نظر قومی است که در این حوزه هم تقسیم بندی هایی دارند و بزرگترین قوم آن غلجایی و درانی هستند. در جنوب و غرب که سمت ایران میشود، دورانیها هستند و در مشرق که سمت پاکستان است، بیشتر غلجاییها ساکن هستند. لذا این تقسیم بندی و رقابت در این تقسیم بندی هم وجود دارد. در اینجا داعش هم ابزاری است که در دست هر دو جناح برای این تسویه حسابهایی که دارند مورد استفاده قرار میگیرد. لذا به نظر می آید که در آن طیف مشرقی که بعد مسافتی کمتری از جلال آباد تا پیشاور و رفت و آمد بیشتری با پاکستان داشتند، توجه به موضوعات بینالمللی و همسایگی وجود دارد و یا موضوعات مدرن مثل آموزش دختران و دانشگاه را بیشتر قبول دارند و انتقاداتی حتی به رهبر طالبان هم داشته اند. در همین راستا مدتی پیش سخنرانی از آقای حقانی شنیده شد که گفت نباید تفسیر دین در انحصار یک فرد باشد که منظورش به ملا هبت الله بود. این ترورهایی که در افغانستان صورت گرفت نشان دهنده یک نوع رقابت بین این دو جناح است و به نظر می آید که در واقع این شکافها با تحولاتی که در سطح منطقه و بین الملل صورت میگیرد، افزایش پیدا میکند و ممکن که با عوامل و مولفههای دیگری تبدیل به یک جنگ مغلوبه در آینده شود.
یکی از سوالاتی که با توجه به جنگ اوکراین و جنگ غزه، اوضاع نامساعد سیاسی در لبنان و ابهام در آینده سیاسی سوریه درباره افغانستان و اوضاع در این کشور به ذهن میرسد این است که آیا افغانستان فراموش شد؟ تبعات این فراموشی بخصوص از منظر امنیتی و سیاسی برای کشورهای همسایه در درجه اول و برای جامعه بین المللی در درجه دوم چه خواهد بود؟
در افغانستان، آمریکا به همراه شرکای غربی آن فعال مایشاء بودند به این معنا که همه امور افغانستان در دست اینها بود و هیچکس نمیتواند انکار کند که کشور دیگری تاثیر مهمی در موضوع افغانستان نداشت. آمریکا پس از اینکه دید نمی تواند موضوع افغانستان را حل کند یعنی حکومت مستقر را به یک حکومت عادی تبدیل کند که بتواند توسعه و پیشرفته داشته باشد، ناامید شد و دستور کار افغانستان را عوض کرد. در این سیاست جدید آمریکا آن طبقه بوروکرات طرفدار غرب که تا حدودی ساخته و پرداخته خودش بود را قربانی کرد و یک حکومت محلی جهادی را جایگزین آن کرد که حکومت جایگزین هزینهای برای آمریکا نداشته باشد.
در واقع یکی از علل مهمی که آمریکا دست به این تغییر زد مشکلات اقتصادی بود که جامعه آمریکا دیگر تحمل این هزینه چند هزار میلیارد دلاری را نداشت و بار بزرگی از دوش آمریکا از جهت هزینه برداشته شد. از این جهت سیاست امریکا این شد که حکومت های شرعی جهادی محلی در این مناطق ایجاد بشود. من معتقدم در راستای اجرایی کردن این سیاست اولین مورد افغانستان بوده ولی آخرینش نخواهد بود؛ بدان معنا که تازه شروع کار با افغانستان بود. من در سال ۱۴۰۱ یعنی دو سال قبل در مجله فارن افرز مقالهای خواندم که میگوید سوریه میتواند از مدل افغانستان استفاده کند و در واقع پیشبینی میکند که پس از افغانستان، سوریه دومین کشوری خواهد بود که جهادگرانی که به دنبال اجرای شریعت هستند، میتوانند در آنجا حکومت را به دست بگیرند. در اینجا می توان گفت که سوریه دومین مورد از این دومینو است ولی باز آخرین حلقه نخواهد بود.
به نظر من کشورهای شمال افغانستان در آسیای مرکزی مثل تاجیکستان، ازبکستان، قرقیزستان و ..، کشورهای هدفی هستند که در واقع میتوانند سومین مورد از این نوع حکومتهای محلی جهادی شرعی باشند که آمریکا علاقمند است در راستای تحقق اهداف دراز مدت خود که تنازع با روسیه، چین و رقابت با ایران است، آنها را به وجود بیاورد. از این جهت همانطور که شما فرمودید این کشورها تا حدود زیادی از بقیه جهان جدا میافتند و به موضوعات محلی خودشان میپردازند و مهمترین خصلتی که دارند این است که هیچ جهت گیری علیه منافع آمریکا نخواهند داشت.
وزارت امور خارجه باید سیاستگذار موضوعات افغانستان باشد
اخیرا شاهد تغییر و تحولاتی در پرونده افغانستان در داخل کشور بوده ایم. به عنوان نمونه سرپرست سفارت ایران در کابل تغییر کرده است. فکر می کنید دلیل این تغییرات را در چه باید دید و آیا مجموعه شرایط میدانی در افغانستان این تغییر و تحول را به یک ضرورت تبدیل کرد یا تغییر در رویکرد ایران نسبت به افغانستان؟
بالاخره چند سال گذشت و سیاستهایی که یکی از نهادهای جمهوری اسلامی متولی اصلی آن بود در آنجا پیاده شد. در مقام آسیب شناسی باید گفت که در چند سال اخیر دستورکارهایی و یا پیش بینی هایی درباره افغانستان صورت گرفت که بخشی از آنها اشتباه و بخشی هم درست بود. من در اینجا به دو موضوع اصلی اشاره می کنم؛ یکی این است که ما نباید در این منطقه نزاع و درگیری با کسانی که در افغانستان حاکم هستند، داشته باشیم و این سیاست اصلی جمهوری اسلامی ایران است که به خوبی اجرا شد.
اما دومین موضوع این است که عده ای پیش بینی میکردند طالبان، گروهی هستند که میتوانند به عنوان متحد ما در مسائل خاورمیانه باشند، این پیش بینی اشتباه از آب درآمد. در همان بازه زمانی بسیاری از تحلیلگران و صاحب نظران تاکید داشتند که طالبان، نهضت اصیل منطقه نیستند بلکه یک حکومت تک قومی هستند که بیشتر برای رقابتهای درونی افغانستان تلاش میکنند و نه مسائل دیگری، ولی برخی از سیاستمدارانی که در واقع در پرونده افغانستان دست اندرکار بودند کمتر به این نصیحتها یا این تهدیدها گوش کردند.
لذا حتما زمان آن فرا رسیده بود که تجدید نظری در این موضوعات صورت بگیرد. به نظر من در خصوص افغانستان باید یک پارادایم جدید مورد توجه قرار بگیرد. این پارادایم جدید این است که در واقع افغانستان یک حوزه تمدنی و زبان فارسی ایران است که در ارتباط با تاجیکستان، پاکستان، هندوستان که مهد تمدن کهن ایرانی بوده، باید دیده شود. من اعتقاد دارم که راهبری پرونده افغانستان باید با نهادهای غیرنظامی یعنی وزارت امور خارجه و این وزارتخانه باید سیاستگذار موضوعات افغانستان باشد ولی به طور طبیعی دو بازو دیگر در این پرونده نیروهای نظامی و یا امنیتی هستند که در کنار نهاد دیپلماسی باید کمک کرده و یک هم افزایی در این پرونده ایجاد کنند.
ما چنین تجربهای را در گذشته داشتیم؛ در زمانی که شهید سلیمانی در قید حیات بود و موضوع طالبان دوره اول مطرح بود وزارت امور خارجه نقش محوری در این پرونده داشت و شهید سلیمانی و نهادهای دیگر در کنار وزارت خارجه، امورات را به شکلی پیش بردند که تقریبا تمام منافع ما از افغانستان در آن دوره تامین شد. در آن دوره، قانون اساسی منسجمی که در آن آرا، منبع قدرت بود و حقوق اقلیتها را به رسمیت میشناخت تعریف شد و ما هم در مسائل عمرانی و زیرساختهای افغانستان نقش مهمی داشتیم. زبان فارسی تا حدود زیادی مرجعیت خود را پیدا کرده بود.
باید گفت از زمانی که این هم افزایی سه جانبه تبدیل به یک جانبه شد و در واقع یک نهاد همه امور از طراحی، اجرا، مشورت و غیره را به تنهایی به دست گرفت، ما دچار وضعیت فعلی در پرونده افغانستان شدیم. از این جهت با توجه به اینکه شورای عالی امنیت ملی یا کمیسیون سیاست خارجی مجلس سیاست گذار هستند، باید این تجربه تاریخی را مورد توجه قرار بدهند و سیاست جدیدی در موضوع افغانستان تعریف و اجرایی بشود.
اینکه مسئولیت سفارتخانه ما در کابل به آقای بیکدلی سپرده شده، قدم اولی است که در این زمینه میتواند برداشته شود. محوریت فعالیتهای برون مرزی جمهوری اسلامی ایران باید زبان و تمدن کهن ایرانی، قلمرو تمدنی ایران و کارهای فرهنگی باشد. برای این کار نیاز به تقسیط بودجه است، یعنی با شعار نمیشود کار فرهنگی انجام داد، حتما بودجههایی لازم است. برخی بودجه هایی که قبلا با توجه به وضعیت جاری در افغانستان، صرف مسائل نظامی می شد اکنون باید به ارگانهای فرهنگی مثل وزارت علوم، وزارت امور خارجه، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان ارتباطات اسلامی داده شود.
ما باید برای دختران افغانستان یک دانشگاه مجازی ایجاد کنیم. همین کار را آمریکا هم کرده و برای افغانستان دانشگاه مجازی به زبان انگلیسی تاسیس کرده است ولی همه مردم نمیتوانند از این دانشگاه ها استفاده کنند. اگر این گام توسط ایران برداشته شود و به زبان فارسی باشد، هم آقایان هم خانم ها میتوانند به راحتی از این دانشگاه استفاده کنند. ما باید بتوانیم تاثیر گذاری خودمان را در افغانستان،تاجیکستان، هند، پاکستان و کشورهای آسیای میانه داشته باشیم و اجازه بدهیم نهادهای فرهنگی این کشورها نیز در ایران فعالیت داشته باشند. به این شکل ما می توانیم ام القرای زبان فارسی و تمدن فارسی در عمل باشیم.
موضوعات ایران و افغانستان باید در یک توافق جامع، تجمیع شود
اخیرا شاهد بالا گرفتن دامنه اختلاف میان ایران و افغانستان بر سر موضوع حقابه ایران هستیم که با سدسازی های تاثیرگذار بر سرنوشت مردم شرق کشور اوج بیشتری هم گرفته است. فکر می کنید مسیری که ایران تاکنون برای کنترل این تنش آمده درست است؟ اگر خیر اشتباهات کجا بوده و اساسا دست ایران برای ایجاد تغییر در این تصمیم اجرایی شده حاکمان افغانستان از منظر سیاسی و حقوقی چقدر باز است؟ ایا فکر می کنید مساله اب برای طالبان به برگی برای امتیاز گری از ایران در سایر حوزه ها تبدیل شده است؟
وقتی که یک سد افتتاح میشود، یک پروسه چند ساله طی شده تا این سد طراحی، ساخته و افتتاح شود. این در حالی است که این مساله زمانی در رسانه مطرح میشود که سد افتتاح شده و همزمان هم مطالبهگری میشود که راه حلی برای این موضوع ارائه دهید. باید گفت که اکنون آن پروسه چندساله طی شده و زمان ارائه راه حل نیست. لذا مردم نباید انتظار داشته باشند که در این بازه زمانی بتوان کاری انجام داد. اگر کاری میشد انجام داد، قبل از طراحی و اجرا بوده است.
ما در افغانستان سدهایی داریم که درباره آنها قرارداد داریم؛ خوشبختانه دو طرف این قراردادها را قبول دارند و آن را به رسمیت میشناسند. در واقع ما یک حقابهای داریم که در طول سالهای گذشته بدون در نظر گرفتن اینکه چه حکومتی در افغانستان است، به شکلهای مختلفی توانسته ایم تا حدودی بخشی از این حق آبه را دریافت کنیم که به شکل باز کردن مسیر نبوده ولی سیلابهایی که از افغانستان میآمد، تا حدودی کار ما را راه میانداخت و آب مورد نیاز آن منطقه را تامین می کرد.
ولی از زمانی که افغانستان از جهت فنی کنترل بیشتری بر آبهای این کشور اعمال کرده، وضعیت سخت تر شده و برای مثال ما در سال گذشته یک بخشی از آب مورد نیاز را از مجرای سیل آمده دریافت کردیم ولی بخشی از آب این سیل به دلیل آنکه سازههای کنترلی بر روی این سیل گذاشته شده بود، هدر رفت و نه تنها ایران از آن استفاده نکرد بلکه در گود زره که یک زمین باتلاقی است فرو رفت. این رفتار حاکمان افغانستان، ناشی از یک سیاست غیردوستانه با ایران بود.در حال حاضر چند میلیون افغانی در ایران از آب استفاده میکنند و افغانستان می توانست این آب را برای مصرف همین تعداد به سمت ایران گسیل بدهد.
نکته مهم این است که ما باید سعی کنیم روابط ایران با حکومت افغانستان دوستانه باشد چرا که صحبت الان من راجع به افغانستان به دور از این است که چه حکومتی در افغانستان است؛ ما باید یک روابط دوستانه با افغانستان داشته و در سایه آن هم به دنبال تامین منافع مشترک باشیم.
ما ممکن است نیازمند آب باشیم که از نظر قواعد حقوق بینالملل در این موضوع از جهت قراردادهای دوجانبه که با افغانستان داریم، ذی حق هم هستیم ولی افغانستان هم ممکن است نیازهایی داشته باشد؛ به عنوان مثال نیاز به انرژی، زیر ساخت جاده، زیرساختهای تولید برق و ما می توانیم این منافع را همزمان تامین کنیم.
متاسفانه بی ثباتی در حکومتهای سیاسی در افغانستان مانع از اجرایی شدن این موضوع شده است؛ هر بار ایران با حکومتی در افغانستان سر میز مذاکره نشسته و معامله و مذاکره بر سر موضوعات تجاری، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی، مهاجرین و آب محیط زیست داشته و تا قدمهای آخر رفته تغییر در ساختار سیاست داخلی افغانستان صورت گرفته است. برای مثال در دوره اشرف غنی تقریبا هر پنج، شش کمیتهای که برای این موضوعات مهم تشکیل شد، همه به نتیجه رسیدند و شاید تنها یک سطری از یک موضوع مانده بود تا متون آماده امضا بشود اما تغییر دولت اشرف غنی مانع شد.
اکنون نیز راه حل این است که همه موضوعات افغانستان در یک توافق جامع مورد توجه قرار گرفته و درباره آنها تصمیم گیری شود. موضوع آب هم میتواند در این چهارچوب حل بشود و هم منافع ما و هم منافع افغانستان در این خواهد بود. به هر حال حاکمان افغانستان باید بدانند که اگر آب برخلاف قواعد بین الملل به سمت خاک ایران نیاید، این طرف مرز که در ایران است از نظر محیط زیستی دچار گرد و غبار میشود و گرد و غبار به سمت افغانستان میرود و آنها را دچار مشکل میکند. ما در این منطقه منافع مشترکی داریم که جز با همکاری مشترک و گفتوگو راه حلی برای آنها وجود ندارد.
دومین کاری که ایران باید انجام بدهد توانمندسازی داخلی است. اتخاذ برخی سیاستها باعث میشود ما نیاز کمتری به آب داشته باشیم. این سیاستها دو نوع است؛ یکی سیاستهای ایجابی و اثباتی و یکی سیاستهایی که در واقع باید مانع از تلف شدن آب شود، برای مثال نوع مصرف، فرهنگ مصرف آب در استانهای کم آب مانند سیستان و بلوچستان درست مثل همانی است که در استانهای پر آب ما مانند گیلان است. این فرهنگ باید عوض شود، لوله کشی شهری ما باعث ۳۰ درصد هدررفت آب میشود، اگر جلوی هدررفت آب را بگیرند، ۳۰ درصد آب اضافه میشود. نوع کشتی که انجام میدهیم از کشت غرقابی به کشت گلخانه ای تبدیل شود. باید بتوانیم آب را از دریای عمان بکشیم و تصفیه کنیم که در دولت آقای پزشکیان این پروژه پیشرفت قابل توجهی داشته است و صدها مورد دیگر است که اینها نیاز به برنامه ریزی و اجرا دارد.
در دوره ای که آقای ظریف وزیر خارجه بود، در اداره امور مرزی، یک طرحی در این زمینه تهیه شد و به وزارت نیرو داده شد که وزارت نیرو در این زمینه به عنوان مصوبه شورای عالی امنیت ملی یا هیئت دولت اجرا کند ولی وزارت نیرو نیز مشکلات بودجهای را برای عدم اجرای این طرح بهانه کرد. هنوز عزم ملی برای حل این موضوع پیدا نشده است، باید بودجه ای به این کار اختصاص پیدا کند و بر اجرای آن نظارت هم صورت بگیرد چرا که برای همین آبی که از دریای عمان به سیستان و بلوچستان منتقل می کنند یک بار بودجه تخصیص داده شده بود ولی آن بودجه صرف کار دیگری شد و پروژه عقب افتاد و حالا در حال اجرا شدن است. لذا باید نظارت کافی از طرف مراجع ذیربط وجود داشته باشد که این هزینهها هم درست مصرف شود.
روند به رسمیت شناختن حکومت طالبان تغییر چندانی در سطح منطقه ای و بین المللی نکرده اما می شنویم که مثلا روسیه زمزمه های این به رسمیت شناختن را بلندتر از قبل مطرح می کند. فکر می کنید در نهایت دیر یا زود جهان از جمله ایران ناچار به عینیت بخشیدن به رابطه های فعلی با طالبان و رسیمت دادن به آنها خواهد بود؟ از جانب جمهوری اسلامی ایران پیش شرط هایی چون تشکیل حکومت فراگیر مطرح شده بود اما ایا چنین پیش شرطهایی قابل تحقق هستند؟
اخباری در این باره منتشر شد ولی ما خبرهای منفی بیشتری علاوه بر این خبر داشتیم که پاکستان نسبت به موضوع طالبان حساسیت بیشتری پیدا کرده و آمادگی کمتری برای این موضوع دارد. آنچه که در ابتدای روی کار آمدن طالبان به عنوان یک مصوبه در جمهوری اسلامی تعیین شد این بود که به رسمیت شناختن طالبان منوط به یک اجماع منطقهای و بین المللی باشد و هنوز بر آن پابرجا هستیم. لذا فکر نمیکنم که الان در این زمینه بشود گامی برداشت چرا که هنوز نه تنها چنین شرایطی محقق نشده بلکه حتی حساسیت پاکستانی ها هم بیشتر شده است. روسها هم پرونده های باز و طبیعتا بده و بستان های بسیاری دارند که باید ببینیم در دوره ریاست جمهوری دونالد ترامپ چگونه پیش می روند.
با توجه به صحبت هایی که تا الان داشتیم، فکر میکنید طالبان به سمت حکومت فراگیر میروند؟
اگر در درون طالبان تحولاتی رخ بدهد، بله ممکن است ولی بدون تحول نه.
تهدید تداوم وضع موجود در افغانستان برای تبدیل شدن این کشور به منطقه ای امن برای تروریست ها بخصوص داعش چیست؟
در واقع بزرگترین تهدیدی که الان در منطقه وجود دارد شاخه خراسان داعش است. این گروه به طور قابل توجهی در درون طالبان نفوذ کرده اند. می توان گفت یکی از موضوعات مورد اختلاف که در درون طالبان وجود دارد بر سر موضوع همین داعش است که تا چه اندازه با آنها همکاری کنند. در واقع یکی از منابع جذب نیروی داعش از خود طالبان است؛ اعضای سرخورده طالبان که نتوانستند به مطامع شان در حاکمیت این گروه دست پیدا کنند به داعش میپیوندند.
حضور افراد افراطی از مناطق شمال افغانستان، که همجوار با تاجیکستان هستند، در درون داعش نیز یکی از خطرات دیگری است که علاوه بر آن خطر، همه را تهدید میکند. من فکر میکنم یکی از منابع اصلی که داعش در افغانستان پمپاژ شده از مناطق متعلق به قبایل پاکستان است. برخی میگویند ۸۰ درصد از نیروهای داعش، همه از این مناطق قبایلی هستند و ۲۰ درصد نیروها نیز از اویغورها، ازبکها، تاجیکها و این وضعیت یک پتانسیل مهم را علیه ثبات منطقه ایجاد کرده است. من فکر میکنم سازمانهای اطلاعاتی کشورهای بزرگ و حتی کشورهای منطقه از این قابلیت در جهت منافع خود استفاده میکنند، همچنان که طالبان این کار را انجام می دهد.
از اینجاست که من اعتقاد دارم یکی از پارادایمهایی که ما باید در سیاست خارجی خود در قبال افغانستان تغییر بدهیم این است که باید سیاست بازدارندگی در قبال افغانستان اجرا کنیم. سیاست بازدارندگی یعنی ما باید بیشتر دنبال این باشیم که مانع از حرکت خطرات از سمت افغانستان به سمت ایران بشویم. این خطرات مولفهها و ریشههای مختلفی دارد ولی سادهترین آنها همین دیوار مرزی است که الان در دست ساخت است. احداث این دیوار مرزی بسیار مهم است تا بتواند مانع از گسیل جمعیتی از داخل افغانستان به داخل ایران در صورت یک تحول در داخل این کشور مانند تغییر حکومت شود.
همزمان باید بر روی ریشههای فرهنگی که باعث جذب برخی افراد به داعش میشود، کار کرد؛ همین تقویت زبان و ادبیات و تصوف و عرفان در افغانستان تا حدودی مانع از این افراط گرایی خواهد شد. این در واقع همان کارهایی است که در طول دوره ۱۰ سال گذشته در افغانستان فراموش کردیم، در حالی که مزیت نسبی ما در افغانستان همین موضوع فرهنگ و زبان فارسی و عرفان بوده است. ما به جای این، مسائل امنیتی و نظامی را به عنوان مزیت نسبی ایران قلمداد کردیم که آثار آنها بعضا به سرعت از بین میرود و پایدار نیست. ولی زبان، ادبیات، فرهنگ، عرفان، دانش و علم ممکن است پایدار و دراز مدت باشد. لذا در این دوره ما باید به زیرساختهای افغانستان و بهداشت این کشور توجه کنیم. ما هرچه در موضوع بهداشت در افغانستان کار کنیم به خود ما برمیگردد چرا که بیماریهای واگیری که در ایران از بین رفته بود بار دیگر فراگیر شده و اگر در افغانستان از بین برود، در ایران از بین رفته است. لذا موضوعات زیرساختی، اقتصادی و فرهنگی از مولفه های سیاستهای بازدارندگی است.
در سیاست صدور ویزا باید تجدید نظر صورت بگیرد
وزارت کشور اخیرا اقدام به برخورد با مهاجران غیرقانونی کرده که از افغانستان به ایران امده اند. با اینهمه باز هم شاهد حضور جمعیت قابل توجهی از شهروندان افغانستان در ایران هستیم که متاسفانه منجر به شکل گیری برخی حساسیت ها در میان افکار عمومی هم شده است. فکر می کنید راهکار مقابله کم هزینه تر با این مساله چیست؟ ما بسیار درباره مراقبت از مرز مشترک می شنویم اما به نظر می رسد که این مساله چندان امکان پذیر نبوده است.
این موضوع را باید تقسیم بر دو کرد؛ نخست آنکه نگذاریم مهاجرین جدیدی وارد ایران بشوند و دوم اینکه مهاجرانی که به صورت قانونی در ایران هستند سازماندهی شوند و مهاجران غیرقانونی هم از ایران اخراج شوند البته به گونه ای که امکان بازگشت مجدد برای آنها وجود نداشته باشد. مشکل این است که که اگر ما یک میلیون افغانی را از ایران اخراج کنیم، به همان تعداد دوباره وارد کشور می شوند چرا که هیچ مانعی در مرزهای ما وجود ندارد.
در سیاست صدور ویزا هم باید تجدید نظر صورت بگیرد و شاهد تعدیل در تعداد ویزاهای صادر شده باشیم. نباید وضعیت به گونه ای باشد که تعدادی را از ایران اخراج کنیم و سپس عده بیشتری به شکل قانونی یا غیرقانونی بازگردند. حقیقت این است که ما هیچ سیاست تند و تیزی در مورد مهاجران افغانستان در ایران اتخاذ نکردیم، بلکه یک سیاست بینالمللی و قانونی است که همه کشورها قبول دارند که هر تبعه خارجی باید دارای مدارک قانونی باشد و اگر دارای مدارک قانونی است باید مورد احترام واقع شود و از آن امکاناتی هم که در پروتکلها و قوانین وجود دارد بتواند بهره مند شود؛ برای مثال نمیتوان به مهاجری که اقامت او قانونی است اجازه رانندگی و یا برخورداری از تسهیلات بانکی را نداد. همچنان که اگر یک ایرانی به شکل غیرقانونی در افغانستان باشد توسط حکومت افغانستان دستگیر و زندانی میشود و به ایران برگردانده میشود. مهمتر این است که ما بتوانیم مهاجران قانونی و غیرقانونی حاضر در ایران را شناسایی کنیم که وزارت کشور براساس اطلاعاتی که من دارم در دوره جدید عزم خوبی در این زمینه دارد.
با تشکر از شما، اگر در پایان میخواهید به نکته ای اشاره کنید که شاید در سوال ها مغفول ماند، بفرمایید.
من نگران اوضاع در پاکستان هم هستم. همچنان که در مرز شرقی ما یک بی ثباتی از چند سال قبل ایجاد شده، در دیگر همسایه شرقی ما هم این بی ثباتی به خاطر تنازعات داخلی در حال شکل گیری است. تحریک طالبان پاکستان یکی از این عناصر مهم تهدیدزا است که تهدید آن برای اسلام آباد پررنگ تر از تهدید هند است.به این معنا که امروز دولت مرکزی پاکستان احساس نمیکند که ممکن است از جانب هند متحمل ضربه سنگینی بشود ولی این احساس را دارد که از سمت تیتیپی یا همان طالبان پاکستان تهدید جدی متوجه آن است.
من فکر میکنم سیاست قدرتهای بزرگ هم در همین راستا است که تا حدود یک حکومت شرعی، جهادی و محلی هم برای پاکستان در آینده پیشبینی کرده باشند. این وضعیت هم برای ایران یک نوع بی ثباتی در مرزهای مشترک به حساب می آید و تا حدود زیادی میتواند در موضوع مدیریت استراتژیک هستهای پاکستان نقش ایفا کند. آمریکا بارها از پاکستان خواسته که باید مدیریت استراتژیکی هستهای را بازاحیا کنند اما پاکستانیها زیر بار نرفتند. از این منظر نیز ممکن است که یک حکومت ضعیف محلی مطلوب امریکا باشد. با این حال مانع مهمی در این موضوع وجود دارد و آن هم ارتش است که چنین اجازهای نخواهد داد. ثبات حکومت در پاکستان برای ما مهم است و میتواند بر وضعیت امنیتی ما هم تاثیرگذار باشد.