محسن رنانی: دموکراسی در نظر مردم ایران به معنی شاه‌کشی است

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، «زبان به‌مثابه سنگ‌بنای توسعه است. محسن رنانی، اقتصاددانی که سال‌ها در مورد مبانی توسعه، سرمایه‌گذاری، سرمایه‌ی انسانی و سرمایه‌ی نمادین کار کرده است، اینک با الهام از ایده‌ی داریوش آشوری درباره‌ی مسئله‌ی زبان، معتقد است حوزه‌ی زبان یکی از مهم‌ترین مباحث ما در حوزه‌ی توسعه است و می‌گوید اگر بخواهد بقیه

کد خبر : 117387
تاریخ انتشار : سه شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳ - ۲۰:۲۳
محسن رنانی: دموکراسی در نظر مردم ایران به معنی شاه‌کشی است



به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، «زبان به‌مثابه سنگ‌بنای توسعه است. محسن رنانی، اقتصاددانی که سال‌ها در مورد مبانی توسعه، سرمایه‌گذاری، سرمایه‌ی انسانی و سرمایه‌ی نمادین کار کرده است، اینک با الهام از ایده‌ی داریوش آشوری درباره‌ی مسئله‌ی زبان، معتقد است حوزه‌ی زبان یکی از مهم‌ترین مباحث ما در حوزه‌ی توسعه است و می‌گوید اگر بخواهد بقیه عمرش را روی توسعه کار کند، ترجیح می‌دهد روی دو حوزه زبان و حوزه کودکی کار کند.»

این بخشی از مقدمه‌ی احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار بر متن گفت‌وگو با محسن رنانی در روزنامه‌ی شرق است، رنانی از همین منظر در طی این گفت‌وگو نگاهی هم به مسائل تاریخ معاصر ایران داشته که در پی می‌خوانیم:

خود من تا سال‌های اول بعد از انقلاب تصورم این بود که مسئله‌ی ما توسعه‌ی سیاسی است، تا حکومت اصلاح نشود و توسعه‌ی سیاسی و دموکراسی به وجود نیاید چیزی حل نمی‌شود. انقلاب مشروطیت، انقلاب ملی ‌شدن نفت و انقلاب اسلامی همه دنبال توسعه‌ی سیاسی بودند، اما چیزی عوض نشده است. هم رفتار نخبگان سیاسی و مقامات و هم رفتار مردم با آن نخبگان سیاسی تغییر چندانی نکرده است. نه آن‌ها نقدپذیرند و نه مردم جرأت نقد دارند. پس ما تجربه‌ی صد و ده سال تلاش سیاسی برای گشودگی سیاسی داریم. جامعه هم خیلی رشد کرده، نفت آمد، رشد اقتصادی و رفاه و شهرسازی و دانشگاه پیدا کردیم، اما به لحاظ الگوهای رفتاری با اواخر قاجار که انقلاب مشروطیت رخ داد، خیلی فرق نداریم. مقامات سیاسی ما هنوز گفت‌وگو و عذرخواهی و عقب‌نشینی بلد نیستند. همه «ما فرمودیم» بلدند. این سنت سیاسی از قاجار تا حالا ادامه دارد، در حالی که صد و ده سال تجربه‌ی سیاست‌ورزی داریم.

مسئله چیست؟

مسئله چیست؟ من این را دوباره برمی‌گردانم به خانه‌ی تربیت، خانه‌ی کودکی و خانه‌ی زبان، مسئله آن‌جاست. تغییر روحیه‌ها و الگوهای رفتاری ریشه در خانه‌ی تربیت و خانه‌ی زبان دارد و تا این دو مسئله حل نشود ما همچنان همین مسیر را طی می‌کنیم. اگر هم می‌بینید تا حدی اوضاع‌مان خوب است به خاطر نفت است که اگر نبود ما امروز چیزی بین افغانستان و پاکستان بودیم. نفت که آمد دنیای ما را عوض کرد، ولی ما هنوز عوض نشده‌ایم. این خانه کجاست که باید عوض شود؟ بگذارید با مثالی آن را روشن کنم. امروز بین ۲۲۰ یا ۲۴۰ حزب ثبت‌شده داریم که حدود نصف‌ این احزاب فعال هستند، یعنی سالی یک بار دور هم جمع می‌شوند و کنگره برگزار می‌کنند. از بین این‌ها نیز سه چهار حزب در طول سال حیات و زیست سیاسی دارند؛ یعنی موضع می‌گیرند، بیانیه می‌دهند، جلسات آموزشی دارند، ولی هیچ‌کدام از این احزاب، نتوانسته‌اند یک جامعه‌ی مخاطب بزرگ را با خودشان درگیر کنند. با تعداد محدودی از شورای مرکزی به ‌اضافه‌ی تعداد محدودی هوادار و نماینده در استان‌ها نتوانسته‌اند در سطح ملی نفوذ کنند. چرا؟ چون احزاب ما قصه ندارند. قصه، آن آرزوهای مشترکی است که به یک فهم مشترک درآمده است و اگر تلاش کنیم می‌توانیم در گزاره‌های ایدئولوژیک حزبی، آن‌ها را به شکل یک، دو، سه بیان کنیم. قصه‌های احزاب ما، چه قبل از انقلاب و چه حالا، قصه‌های نظام حکومت است. یعنی آن‌هایی که نزدیک به حکومت هستند، قصه‌های‌شان همان قصه‌های حکومت است و آن‌هایی هم که از حکومت دورند نتوانستند قصه تولید کنند. مهم این است که این‌ها بتوانند قصه‌ی مشترک خلق کنند و دل ایرانی‌ها را با قصه‌ی خودشان ببرند.

پس ما دو مسئله داریم: یکی ناتوانی بازیگران حزبی است که در خانه و در دامان والدین، توانایی لازم برای کار مشترک، صبوری، رواداری، گذشت در کار جمعی و ریسک‌پذیری را نیاموخته‌اند. دوم، به توانایی‌های زبانی برای خلق قصه مربوط است که بخش زیادی از آن در خانه شکل می‌گیرد. شاهنامه، قصه‌ی ایران برای هزار سال بود تا زمانی که خارجی‌ها برای‌مان تخت‌جمشید را پیدا کنند و تاریخ کورش را دربیاورند که نمی‌دانیم چقدر راست است و چقدر دروغ و خوب است که فرض کرده‌ایم همه‌اش راست است. تخت‌جمشید و تاریخ کورش را ما کشف نکردیم و خارجی‌ها صد و هفتاد یا هشتاد سال پیش کشف کردند. تاریخ قبل از ساسانیان را خارجی‌ها برای ما درست کردند. تا قبل از آن، تاریخ ما شاهنامه بود و شاهان ما شاهانِ شاهنامه بودند. دشمنان ما هم دشمنان شاهنامه بودند: ایران و انیران. بنابراین شاهنامه هزار سال پیش قصه‌ی ایران را سرود و تمام ملت ایران آن را باور کردند. ملت ایران یعنی همه اقوام؛ کردها و لرها و ترک‌ها و بلوچ‌ها هم شاهنامه می‌خوانند. شاهنامه قصه‌ی مشترک همه ما شد. هنوز هم بخش‌هایی از شاهنامه قصه‌ی مشترک ما است. خدمت بزرگ فردوسی که می‌گوید «عجم زنده کردم بدین پارسی»، این نیست که با واژه‌های شاهنامه، فارسی را زنده کردم بلکه این است که تاریخ ما را برای هزار سال ساخت.

قصه دموکراسی مردم ایران

مسئله این است که الان چرا حزب ما نمی‌تواند قصه بسازد. بخشی به خانه و بخشی به زبان برمی‌گردد؛ بنابراین ما دموکراسی نداریم چون احزاب پایداری نداریم و احزاب پایدار نداریم چون نخبگان توانمندی نداریم. نخبگان توانمندی نداریم چون این نخبگان در خانه‌ی کودکی و خانه‌ی زبان مهارت‌های لازم برای خلق قصه‌ی مشترک را نیاموخته‌اند. پس من می‌گویم دموکراسی هم در خانه‌ی کودکی و در خانه‌ی زبان شکل می‌گیرد. ما برای داشتن دموکراسی، باید قصه‌ی دموکراسی را خلق کنیم. برای مردم ایران قصه‌ی دموکراسی چیست؟ ‌شاه‌کشی. برای مردم ایران از شاه ‌عباس به بعد، قصه‌ی دموکراسی قصه شاه‌کشی بوده و قبل از آن‌هم ماجرای خودش را دارد. اما از شاه‌کشی دموکراسی درنمی‌آید. از تعامل با پادشاهان است که دموکراسی درمی‌آید. محمدعلی‌شاه التماس کرد من با شما مذاکره می‌کنم و شروط‌تان را می‌پذیرم، گفتند نه حالا که ما گرفتیم، دیگر تمام شد و زدند. در حالی که اگر با محمدعلی‌شاه توافق سفت و سخت می‌کردند و مکانیسم کنترل و نظارت می‌گذاشتند، ما با یک مکانیسم طبیعی مشروطه به سمت دموکراسی می‌رفتیم. احمدشاه فردی مدرن با افکار و آموزش مدرن بود که در اروپا درس خوانده بود، فرانسه بلد بود و دنیای مدرن را می‌شناخت، آدمی اخلاقی بود، اما ما گفتیم باید بروی! همین داستان را در زمان محمدرضا شاه تکرار کردیم. بالاخره محمدرضاشاه از نظر شخصیت دیکتاتوری با پدرش خیلی متفاوت بود. شب قبل از وارد شدن متفقین به ایران، کسی جرأت نمی‌کرد به رضاشاه بگوید متفقین دم مرزها هستند. ساعت دو و نیم شب که متفقین وارد شدند، ‌نخست‌وزیر به‌ همراه سفرای انگلیس و روسیه رفتند رضاشاه را از خواب بیدار کردند و گفتند ارتش خارجی آمد و فقط تسلیم مانده است. محمدرضا شاه متفاوت بود، اما ما گفتیم حالا ما قدرت داریم و فقط شاه باید برود: «تا شاه کفن نشود، این وطن وطن نشود»، حالا هم دوباره دنبال شاه‌کشی هستیم. بنابراین دموکراسی در نظر مردم ایران به معنی شاه‌کشی است. دموکراسی واقعی از خانه شروع می‌شود و این قصه است که دموکراسی را خلق می‌کند و می‌تواند با دشمنش گفت‌وگو کند. اگر ما نمی‌توانیم با آمریکا گفت‌وگو کنیم، در خانه یاد نگرفته‌ایم که با آمریکا گفت‌وگو کنیم، در خانه زبانی یا خانه مادری گفت‌وگو را نیاموخته‌ایم و اینها اجازه نمی‌دهند گفت‌وگو کنیم.

«سازگاری ایرانی» که مهندس بازرگان می‌گوید با مدارا متفاوت است

شکی نیست که تحولات عظیمی در جامعه‌ی ایران برای اولین بار در حال رخ ‌دادن است. یعنی ۱۴۰۰، ایران را از قبل و بعد خودش جدا می‌کند. بخش زیادی از تحولاتی که انتظار داریم با سرعت زیادی رخ می‌دهد. تحلیل ما ناظر بر پیشینه‌ی تاریخی مردم ایران تا این لحظه است، یعنی آن «سازگاری ایرانی» که مهندس بازرگان می‌گوید، جنس مدارایش متفاوت است. یعنی مردم ایران سازگار هستند. سازگاری که معنی دیکتاتوری می‌دهد. دیکتاتور کسی است که وقتی قدرت دارد، سرکوب می‌کند و وقتی قدرت ندارد، کرنش می‌کند. بنابراین آن سکوت‌های تاریخی را نباید پای سازگاری بگذاریم. سازگاری به مفهوم این است که من متوقف می‌شوم و می‌پذیرم تا فرصت زدن پیدا کنم. این‌طوری بوده که ملت ایران سکوت می‌کرده، به محض این‌که قدرت پیدا می‌کرده، شورش می‌کرده و نخبگانش شاه را می‌کشتند. این سازگاری را با سازگاری مدرن به مفهوم رواداری جدا کنید. دنیای مدرن سازگاری از جنس رواداری و مدارا می‌خواهد. پس من تا ۱۴۰۰ می‌گویم ایران از جنس سازگاری سنتی بوده، ولی منکر این نیستم که ما داریم وارد سازگاری مدرن می‌شویم. من در اسفند ۱۴۰۰ مقاله‌ای به نام «به زخم‌های ایران سلام کنیم» نوشتم که پیش‌بینی کرده‌ام تحولات آینده ایران را زنان خواهند آفرید که اتفاقا شش ماه بعد از آن جنبش مهسا شروع شد. ایران از آغاز قرن پانزدهم شمسی چهره تازه‌ای را از خودش نشان می‌دهد. معتقدم برای اولین بار از جنبش مشروطه تاکنون، یک جنبش مدنی اصیل که قدرت خلق زبان و قصه دارد، در حال آفریده شدن است.

مردم ما در برهه‌ مشروطه هنوز دموکراسی نمی‌خواستند

انقلابیون مشروطه قصه خلق کردند و گفتند قانون اساسی، پارلمان، دموکراسی خوب است، مردم هم گفتند چشم. چون هرکدام از انقلابیون خان و رئیس عشیره بودند و اسلحه داشتند، مردم اطاعت کردند. این‌ها هم زور داشتند و به حکومت تحمیل کردند. ولی مردم ما هنوز دموکراسی نمی‌خواستند. قصه‌ی بعد را رضاشاه آفرید و مدرنیزاسیون و نوسازی را با زور اسلحه انجام داد و ایران را مدرن کرد یا زمینه‌های مدرن ‌شدنش را با انقلاب سفید، سپاه دانش و سپاه ترویج ایجاد کرد. مصدق قصه‌ی نهضت ملی ‌شدن نفت را خلق کرد و جامعه در قصه‌ی مصدق بازی کرد. قصه‌ی انقلاب اسلامی را آیت‌الله خمینی و دکتر شریعتی خلق کردند. قصه‌اش را آیت‌الله خمینی سال ۴۲ در کتاب «ولایت فقیه» نوشت. دکتر شریعتی هم در سال‌های دهه‌ی پنجاه با کتاب‌هایش نسخه‌ی تازه‌تری از ولایت فقیه را ملزم کرد. یک کتاب دوجلدی شد، نوشته‌های آیت‌الله، نوشته‌های دکتر که شد قصه انقلاب اسلامی. چپ‌ها هم بعدها اضافه شدند.

در انتخابات ۷۶ هم جامعه‌ی ایران در قصه‌ی خاتمی که تفسیر جدیدی از قصه‌ی آیت‌الله بود، بازی کرد. در ۸۸، مهندس موسوی می‌خواست به گفتمان حضرت امام برگردد. باز جامعه ایران در قصه‌ی خلق‌شده توسط نخبگان سیاسی یا حکومت بازی کرد. تا رسیدیم به احمدی‌نژاد که می‌خواست تفسیر جدیدی از قصه‌ی آیت‌الله اجرا کند. روحانی هم ادامه‌ی همان راه بود. آقای رئیسی هم که می‌خواست به اول انقلاب برگردد. پس جامعه‌ی ما از انقلاب مشروطیت تا ۱۴۰۰، قصه‌ای خلق نکرده و در قصه‌ی خلق‌شده توسط نخبگان حکومتی یا نخبگان بیرون حکومت بازی کرد، قصه‌ی آنان را باور کرد. علت این‌که در انتخابات چهاردهم مشارکت کردم و مردم را تشویق به مشارکت کردم، برای این بود که جنبش مهسا فرصت کند قصه‌اش را خلق کند قبل از این‌که وارد فاز خشونت شود. وقتی جنبشی قصه خلق کرد، در قصه‌ی خودش بازی می‌کند و نیازی به خشونت ندارد. جنبشی وارد خشونت می‌شود که قصه ندارد…

فکر مشروطه جوشیده از بستر اجتماعی و خواست جمعی نبوده

در مورد جنبش مشروطه، شکی نیست که ملکم خان و آخوندزاده مبانی نظری جنبش را فراهم کردند. اشکالی هم ندارد که بگوییم وارداتی بوده، تفکر وقتی درست باشد مهم نیست از کجا بیاید. اما نکته این است که در آن زمان نرخ باسوادی در ایران یک‌درصد یا کمتر بود و نخبگان فرهنگی و فکری امکان ارتباط با جامعه را نداشتند. و از طریق نخبگان سیاسی اثرشان را می‌گذاشتند که خان‌ها و رئیس طوایف و بزرگان مناطق بودند، بنابراین نخبگان فکری، بزرگان و خوانین را جذب کردند و بر فکرشان اثر گذاشتند و آن‌ها به‌ عنوان نماینده جامعه‌شان پشت انقلاب مشروطیت آمدند. نمی‌گویم فکر نداشته، اما این فکر جوشیده از بستر اجتماعی و خواست جمعی نبوده. این فکر -خوب یا بد- از طریق نخبگان القا شده، پس تحول اجتماعی نبوده، تحول نخبگانی بوده و به همین دلیل رضاشاه راحت می‌تواند بیاید. اگر تحول اجتماعی بود رضاشاه نمی‌توانست بیاید، یا وقتی که آمد، امکان تغییرات به سمت دیکتاتوری را نداشت.

تحولات اروپا بعد از باسواد شدن جامعه شروع شد

… شکی نیست که جنبش ملی‌ شدن نفت، گفتمان دارد و فراتر از گفتمان قصه دارد که باز نخبگان دور مصدق و حزب توده آن را آفریدند و مردم در قصه‌ی آن‌ها بازی کردند. من نمی‌گویم گفتمان یا قصه نداشتند، مهم این است که قصه را نخبگان آفریدند و مردم باور کردند و بازی کردند و ممکن است باورشان را از دست داده باشند. این فرق دارد با قصه‌ای که از دل جامعه بیرون بیاید و نخبگان در آن بازی کنند. جنبش مهسا خودش خلق قصه می‌کند و نخبگان مجبورند در آن قصه بازی کنند. این همان تحولی است که در غرب رخ داده. در غرب جامعه قصه می‌آفرید و نخبگان در آن بازی می‌کردند. در ۱۵۰۰ میلادی نرخ باسوادی در غرب یک‌درصد بود. از زمانی که زبان و خط به وجود آمد، یک‌درصد جامعه نیاز بود که باسواد باشند چون نیازی به سواد نبود. اگر قرار بوده قانون یا فرمان پادشاهی نوشته شود فقط به یک کاتب نیاز بود. تحولات اروپا بعد از باسواد شدن جامعه شروع شد. در ۱۷۵۰ یعنی ۲۵۰ سال بعد، (یعنی ۲۵۰ سال قبل از الان ما) در برخی از کشورهای اروپایی نرخ باسوادی نود درصد بوده، ما هنوز به نود درصد نرسیده‌ایم. می‌خواهم بگویم تحول اصیل تحولی است که از بستر جامعه بالا بیاید و نخبگان هم در آن بازی کنند. با این نگاه، به نظرم بعد از ۱۴۰۰ جامعه‌ی ایران دارد تحول کیفی می‌کند؛ یعنی از زیر تغییر می‌کند. تا قبل از آن مزه‌ی غذای ایرانی و سیاست‌ورزی را نخبگان می‌دادند، اما الان جامعه‌ی ایرانی دارد دم می‌کشد و خودش مزه تولید می‌کند. بنابراین اگر هم قصه‌ای در انقلاب اسلامی و انقلاب مشروطه و نهضت نفت بوده، قصه از بالا ریخته شده است. جنبش مهسا این تفاوت را دارد. بنابراین معتقدم جامعه‌ی ایران در حال تحولات کیفی است، ولی هنوز نمی‌توانم درکش کنم. باید فاصله بگیریم که ببینیم از این تحول چه چیزی درمی‌آید.

منظور از خانه‌ زبان زیرین‌ترین بخش فکری و فرهنگی جامعه است

وقتی درباره‌ی خانه‌ی زبان صحبت می‌کنیم، منظور زیرین‌ترین بخش فکری و فرهنگی جامعه است. روی خانه‌ی زبان، روایت‌ها یا قصه‌ها ساخته می‌شود مثل قصه‌ی فردوسی، شاهنامه، مولوی، ایران مدرن، انقلاب اسلامی. روی این قصه‌ها، گفتمان‌ها ساخته می‌شود که سطح بالاتر و ساده‌تری هستند و ماندگاری‌شان کم است. ماندگاری گفتمان‌ها به‌ اندازه‌ی شخصیت‌هایی است که آن گفتمان را خلق می‌کنند. بنابراین خاتمی گفتمان مردم‌سالاری دینی را می‌آورد، ترامپ گفتمان آمریکای بزرگ را مطرح می‌کند. کاربرد این گفتمان‌ها کوتاه‌مدت است و عمقی ندارند و بیش‌تر کاربرد سیاسی و ادواری دارند…

۲۵۹



منبع

برچسب ها :

ناموجود