خشم را مهارکنیم، تغییر بدهیم، یا آن را برای استفاده خوب به رسمیت بشناسیم

  گروه اندیشه: با حسادت، و خشم خود چگونه برخورد کنیم؟ برای خوب ماندن، آن ها را سرکوب کنیم، و به رسمیت نشناسیمشان، اما در جهت تغییر آن ها اقدام کنیم، یا اساسا آن ها را به رسمیت شناخته، وجود آن را لازم و ضروری بدانیم؟ این ها سوالاتی است که کریستا توماسون استاد فلسفه کالج سوارئمور،

کد خبر : 97650
تاریخ انتشار : جمعه ۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۹:۳۴
خشم را مهارکنیم، تغییر بدهیم، یا آن را برای استفاده خوب به رسمیت بشناسیم


  گروه اندیشه: با حسادت، و خشم خود چگونه برخورد کنیم؟ برای خوب ماندن، آن ها را سرکوب کنیم، و به رسمیت نشناسیمشان، اما در جهت تغییر آن ها اقدام کنیم، یا اساسا آن ها را به رسمیت شناخته، وجود آن را لازم و ضروری بدانیم؟ این ها سوالاتی است که کریستا توماسون استاد فلسفه کالج سوارئمور، تلاش دارد به آن ها پاسخ بدهد. گزارش زیر گزارش از کتاب «رقص با شیطان» اثر او است. این گزارش که در سایت دانشکده منتشر شده در زیر از نظرتان می گذرد:

***

خشم، حسادت یا لذت ناشی از تحقیر در زمره‌ی بدنام‌ترین خصیصه‌های انسانی دسته‌بندی می‌شوند؛ هرزه‌ علف‌هایی که گل‌های باغ زندگی را می‌بلعند و باید که ریشه‌کن‌شان کرد. ولی اگر این احساسات پنهانْ در نهانخانه‌ی دل را نه هرزه علف که کرم‌های خاکیِ باغ زندگی تعبیر کنیم، چه خواهد شد؟

کریستا توماسون، استاد فلسفه‌ی کالج سوارثمور، در تازه‌ترین کتابش «رقصی با شیطان» با همین تعبیر ما را دعوت به بازنگری درباره‌ی احساسات منفی‌مان می‌کند. او در آغازین سطرهای کتابش زیانبار بودن یک‌سره‌ی احساسات منفی را رد می‌کند، چرا که معتقد است احساسات منفی را باید واکنش‌های طبیعی نسبت به شرایط در نظر بگیریم. توماسون می‌نویسد: «احساسات منفی کرم‌های ‌خاکی این باغ هستند و نه علف‌های هرز. آن‌ها درست چند سانت پایین‌تر از سطح خاک زنده‌اند، لیز و لغزنده. کرم‌های خاکی بیشتر مردم را منزجر می‌کنند، بسیاری‌مان ترجیح می‌دهیم تنها از تماشای گل‌ها لذت ببریم و کرم‌های خاکی را فراموش کنیم. اما این اشتباه است، کرم‌ها به اندازه‌ی گل‌ها بخش جداناپذیر باغ هستند، حضورشان به معنای این است که خاکِ این باغ زنده و شکوفا خواهد شد. آرزو برای نبودن کرم‌ها به معنای از بین رفتن غنای باغ است. برای اینکه باغ زیبایی داشته باشید بهتر است یاد بگیرید با این ساکنان لزج و لغزنده کنار بیایید، قصد من این است کمکتان کنم کرم‌هایتان را به رسمیت بشناسید.»

به باور توماسون ما درباره‌ی احساسات منفی اغلب از برچسب‌های هولناکی استفاده می‌کنیم که درباره‌ی احساسات مثبت، حتی در شدیدترین شکل بروزشان، چنین الفاظی را به کار نمی‌بریم. او می‌نویسد: «وقتی درباره‌ی احساسات خوب حرف می‌زنیم، کسی نمی‌گوید”مواظب باش: ممکن است تبدیل به یک آدم همیشه خوشحال بشوی.” یا “اشکالی ندارد گاهی شادی کنی: فقط باید آن را مدیریت کنی.” اما به محض بروز یکی از احساسات منفی خیلی‌زود با سیلی از این توصیه‌ها روبرو می‌شویم.»

اما چرا درباره‌ی قلیان احساسات منفی و مثبت با رویکردهای تا این حد متفاوتی برخورد می‌شود؟ توماسون چنین رویکردی را استاندارد دوگانه (double standard) می‌نامد و این رویکرد یک بام دو هوا را ناشی از بزرگ‌نمایی می‌داند. توماسون ما را دعوت می‌کند به عصبانیت‌هایمان در طول زندگی فکر کنیم. چند بار عصبانی شده‌ایم؟ آیا بارها بروز عصبانیت نسبت به دوست‌داشتنی‌ترین افراد زندگی‌مان را تجربه نکرده‌ایم؟ گرچه که گاهی این خشم سبب پایان رابطه می‌شود، اما در اغلب موارد رابطه‌مان را بعد از سر ریز خشم دوباره بازسازی کرده‌ایم و کنار عزیزانمان مانده‌ایم. توماسون می‌نویسد: « خشم اگر به هولناکی برچسب‌هایش باشد، باید هر فردی بعد از یک‌بار عصبانیت تا آخر عمر تلخ‌کام و بی‌دوست و تنها بماند.»

به باور او مشکل اینجاست که وقتی پای احساسات منفی به میان می‌آید روی نمونه های افراطی‌تان دست گذاشته می‌شود. برای مثال زدن از ویرانگریِ «حسادت» از شخصیت یاگو (Iago) در نمایشنامه‌ی اتللو شکسپیر یاد می‌کنند. اما واقعا یک فرد معمولی از شدت حسد نسبت به ترفیع همکارش چنین دسیسه‌ای می‌چیند و  قتلی را رقم می‌زند؟ توماسون می‌نویسد: «قطعا این‌طور نیست! یاگو اگر قهرمان نمایشنامه‌ی شکسپیر نبود، احتمالا غروب همان روز همراه با یکی دو نفر دیگر به یک میکده سری می‌زد و کمی درباره‌ی همکارش بدگویی می‌کرد و تمام می‌شد. البته چنین پایانی برای ماندگار شدن یک نمایشنامه جالب نیست، اما باید یادمان باشد که افراد عادی هم شخصیت‌های شرور شکسپیری نیستند.»

دست برداشتن از مثال‌های افراطی و پذیرفتن این نکته که آدمی همواره با احساسات منفی همچون کرم‌های خاکی لغزنده‌ی باغچه هم‌زیستی داشته، اولین‌گام برای واقع‌بینی است. توماسون معتقد است در این شرایط خواهیم دید که احساسات مثبت هم چندان عاری از آسیب نیستند. مردم از سر عشق و افراط در دوست داشتن، دست به قتل زده‌اند، از سر محبت قضاوت‌شان مختل شده و عدالت را قربانی هواداری و محبت کرده‌اند. او می‌نویسد: «می‌بینیم که آدمی غرق در شادی ممکن است دچار توهم شود یا حتی در باور مثبت‌اندیشی سمی غرق شود. این ایمان بی‌پایه و اساس ما به احساسات مثبت از کجا می‌آید؟ جواب من همان قبلی است: از همان استاندارد دوگانه‌ی احساسات.»

خشم را مهارکنیم، تغییر بدهیم، یا آن را برای استفاده خوب به رسمیت بشناسیم
کریستا توماسون، استاد فلسفه‌ی کالج سوارثمور (Swarthmore)

قدیسان سرکوبگر و قدیسان تربیت‌کننده

توماسون در ادامه از مشهورترین رویکردها و ایده‌های تربیت و مهار نفس سخن می‌گوید و سپس خود راه سومی پیش روی مخاطبانش می‌گذارد. او با استفاده از فلسفه، ادبیات و روانشناسی تلاش می‌کند مفهوم سنتی سلامت نفس را به چالش بکشد؛ رویکرد صاحب‌نظرانی همچون ارسطو تا داروین و گاندی را درباره‌ی تربیت احساسات بررسی کند و برچسب‌ها را از دور احساسات منفی بِکَند.

تمرکز کتاب بیش از همه بر دو دستگاه فکری شناخته شده در مواجهه با احساسات منفی است. توماسون اولین رویکرد را «قدیسان مهار احساسات» (Controlled Emotion Saints) می‌نامد. بارزترین نمونه‌های این رویکرد در مکتب رواقی‌گری ترویج می‌شود و چهره‌هایی همچون مهاتما گاندی با سبک زندگی عابدانه‌اش یا اسپینوزا سرآمدانش هستند. توماسون می‌نویسد در این رویکرد فکری هدف روشی است برای تنظیم زندگی به شیوه‌ای که در آن احساسات بد را اصلاً تجربه نکنیم. سپس به بررسی نمونه‌ی مهاتما گاندی با تکیه بر یکی از مقاله‌های مشهور جورج اورول می‌پردازد و استانداردهای بالا و عابدانه‌ و هراس از احساسات بد به قیمت ریاضت کشیدن و دست شستن از زندگی عادی را به چالش می‌کشد و می‌نویسد: «طبق نظر اورول در نمونه‌ی مهاتما گاندی، انسان خوب بودن بهتر از قدیس شدن است. انسان‌ها قدیس‌های شکست‌خورده نیستند، بلکه قدیسان انسان‌های شکست‌خورده‌اند.»

توماسون رویکرد دوم را «قدیسان پرورش احساسات» (Cultivated Emotion Saints) می‌نامد، به باور او نمونه‌های بارز این دستگاه فکری در اندیشه‌های ارسطو و کنفوسیسوس قابل بررسی هستند. توماسون می‌نویسد: «این رویکرد اکنون طرفداران زیادی دارد، در این رویکرد بدبینی کمتری نسبت به بروز احساسات منفی وجود دارد، اما ترجیح این است که «کرم‌های پست» را بیارایند، پس با وجود اینکه در پی ریشه‌کنی‌اش نیستند، اما می‌خواهند دگرگونش کنند. کارگاه‌های آموزشی «تربیت هوش هیجانی» و «مدیریت احساسات» این‌روزها در همین راستا بازارِ گرمی دارند.» در این شیوه‌های مداخله‌جویانه ابزارهایی برای هدایت احساسات منفی به سمت‌وسوی احساسات مثبت توصیه و استراتژی‌هایی برای هدایت خود تمرین می‌شوند. با این‌حال  قدیسان پرورش احساسات هم جایی برای بروز خشم یا حسادت باقی نمی‌گذارند.

توماسون اما خود رویکرد سومی را توصیه می‌کند، گرچه که نامی برایش نمی‌گذارد. او تاکید دارد باید احساسات منفی را بی‌اینکه کنترل کنیم، یا پرورش‌شان بدهیم یا تجربه کنیم. او در این جا از فریدریش نیچه کمک می‌گیرد و  می‌نویسد: «ما نباید احساساتمان را “رام” کنیم، بلکه باید اجازه بدهیم آنها “وحشی” باقی بمانند، درست مانند مارهایی که می‌توانند نیش بزنند، اما نمی‌خواهند نیش بزنند

در ضرورت دیالکتیک احساسات منفی

توماسون در اهمیت بروز احساسات منفی جایگاه ویژه‌ای را به موقعیت‌های تبعیض‌آمیز نژادی و جنسیتی اختصاص می‌دهد. توماسون برای روشن شدن بحث به یادداشت‌های جولیا کوپر در کتاب «صداهایی از جنوب» اشاره می‌کند. پس از لغو قانون برده‌داری، زنان سیاهپوست وقتی با بار و بندیل در ایستگاه قطار پیاده می‌شدند ماموران ایستگاه عامدانه دست‌هایشان را پشت کمر قفل می‌کردند یا خودشان را به ندیدن می‌زدند، اما در مواجهه با زنی سفیدپوست به سرعت به کمکش می‌شتافتند. کوپر از قرار گرفتن در این موقعیت خشمگین می‌شد و توماسون نیز این خشم را ضروری و موجه می‌داند. به باور او اگر این خشم سرکوب می‌شد در برای سیاهپوستان هنوز بر همان پاشنه می‌چرخید.

توماسون در فراز دیگری از کتاب رقصی با شیطان واگذاری بررسی احساسات به علم روانکاوی را رد می‌کند و معتقد است احساسات صرفا مساله‌ای عصب‌شناختی نیستند. به باور او احساسات را باید به روش ارسطو و از طریق دیالکتیک (Dialectic) بررسی کرد و اتفاقا برای درک احساسات منفی کمتر به سراغ روان شناسی رفت. منظور توماسون از دیالکتیک به معنای بررسی یک موضوع از طریق پرسش و گفت‌وگو و جمع‌آوری باورهای عامه و تصورات رایج درباره‌اش است.

توماسون در پی بررسی دیالکتیک خشم است. او می‌پرسد آیا خشم به معنای «میل به تلافی درد» است؟ پس فلسفه این فرصت را در اختیارمان می‌گذارد تا از طریق پرسش و گفت‌وگو ببینیم منظور از «میل» دقیقا چیست و «درد» در این تعریف به چه معناست و آیا فرد خشمگین همیشه درد را تلافی می‌کند؟ آیا می‌توان راه‌های دیگری برای تعریف خشم پیدا کرد. ممکن است در نظر اول این روش انتزاعی به نظر برسد، اما به‌زودی خواهیم دید که در موقعیت‌های روزمره بارها از همین روش دیالکتیکی استفاده کرده‌ایم. اگر از پیش‌آمدی در محل‌کار عصبانی شده‌ایم و نگران میزان واکنشمان هستیم، پیش از نوشتن نامه‌ی استعفا یا ابراز واکنش با همکارمان یا درباره‌اش حرف زده‌ایم که در واقع در حال انجام یک دیالکتیک عاطفی هستیم.

براساس همین استدلال احساسات بد را  باید جنبه‌ای بسیار طبیعی از توجه به خود و توجه فرد به جایگاهش در جهان دانست. در واکنش به نادیده‌ گرفته شدن، قرار گرفتن در موقعیت ناعادلانه یا عقب ماندن احساسات منفی بروز می‌کنند.  چرا که خشم یا حسد پاسخی است به بی‌عدالتی و طبیعی است که در صورت عقب ماندن از زندگی اجتماعی دچار احساسات منفی شویم.

به عقیده‌ی توماسون، احساسات بد در حال گفتن حقایق دردناکی درباره‌ی جهان اطراف به ما هستند و اگر ریشه‌کن‌شان کنیم یا نادیده بگیریم‌شان عواقب بدتری خواهد داشت. او می‌نویسد: «فشاری که امروز برای حذف یا کنترل احساساتمان احساس می‌کنیم از یک ایدئولوژی مثبت‌نگر بی‌رحمانه نشأت می‌گیرد که می‌گوید زندگی خوب همیشه خوشحال و پر از احساسات مثبت است و لاغیر این رویکرد فرد را به سمت خودسانسوری هدایت می‌کند و اجازه نمی‌دهد به بی‌عدالتی واکنش نشان دهد، چرا که منشا همه‌چیز را به خود فرد برمی‌گرداند و از او می‌خواهد برای جامعه‌اش عضوی شاد و مثبت باشد، فارغ از اینکه چه فشاری را تحمل می‌کند.

توماسون معتقد است احساسات منفی نقش اساسی در غنی‌سازی و مراقبت از خود دارند. اما تمرکز بر ویژگی‌های ناپسند احساسات منفی، باعث می‌شود که ارزش آن‌ها را نادیده بگیریم. احساسات منفی به ما کمک می‌کنند زمانی که ضربه‌ای دیده‌ایم یا تحقیر شده‌ایم به خودمان توجه کنیم. او می‌نویسد: «اگر زمانی کسی به ما بی‌احترامی می‌کند، خشمگین شدن از این بی‌احترامی راهی است برای فعال کردن ارتباط آمیخته به احترام، هشداری به دیگری که بداند ما خود را لایق احترام می‌دانیم. این بحث حتی درباره‌ی لذت ناشی از تماشای تحقیر دیگری هم صادق است. احساس شادکامی از رنج دیگری، معمولا درباره‌ی افرادی به ما دست می‌دهد که در موقعیت‌های گوناگون خود را از ما برتر می‌دانند. پس اگر آنها شکست بخورند، ما دَمی احساس بهتری خواهیم داشت. مثلا تصور کنید در گروه مادران محله، مادر خودپسندی هست که خود را بالاتر و بهتر از بقیه می‌داند، وقتی در یک دورهمی کیک خانگی او دست‌نخورده می‌ماند و هیچ‌ کدام از مهمان‌ها لب به آن کیک نمی‌زنند، ما نمی‌توانیم جلوی لبخند رضایتمان را بگیریم. شاید چون احساس ارزشمند بودن خودمان در برابر خودبزرگ‌بینی او کمی افزایش پیدا می‌کند. ضمن اینکه از بروز چنین احساساتی نباید چندان به هراس افتاد و ترسید. چون همانطور که احساسات مثبت گذرا هستند، در افراد معمولی احساسات منفی هم با همان سرعت می‌توانند فروکش کنند.»

رقصی میان دو آغوش

توماسون از استعاره‌هایی همچون «قدیسان» و «شیطان» در کتابش استفاده می‌کند، اما «رقصی با شیطان» بر آموزه‌های دینی متمرکز نیست. توماسون در چارچوب این اثر نقدی بر اخلاق‌مداری  مبنی بر باارزش بودن خودخواهی‌زدایی ارائه می‌کند و به دفاع از زندگی دنیوی می‌پردازد. بسیاری از آموزگاران دینی فائق آمدن بر خود و نهیب‌زدن بر احساسات را در زمره‌ی ارزش‌های والای انسانی دسته‌بندی می‌کنند، اما توماسون از دیدگاهی دفاع می‌کند که در آن علی‌رغم آسیب‌پذیری و رنج‌آور بودن توصیه به توسعه‌ی احساسات و یک خود غیرقدیسانه می‌شود.

او می‌نویسد: «اول باید سودای قدیس عاطفی بودن را کنار بگذاریم، نه به این دلیل که غیرممکن است، فقط به این دلیل که ارزش خواستن ندارد. باید بپذیریم که روی دیگر قدیس نبودن این نیست که  ما در بدترین بخش‌های عواطف انسانی غرق می‌شویم. قدیسان عاطفی بروز احساسات را کوچک‌شمردن زندگی انسانی می‌دانند، اما زندگی طبیعی مجموعه‌ای است از خشم‌ها و عشق‌ها، شفقت‌ها و حسدها، چرا که زندگی معنادار پر از احساسات است. با سؤال کردن و بررسی احساسات و محرک‌ها می‌توانیم به تجزیه و تحلیل پیچیدگی‌های زندگی عاطفی‌مان بپردازیم و درک کنیم که چه کسی هستیم. وقتی بخشی از احساساتمان را سرکوب نکنیم یعنی به تعادل رسیده‌ایم. به‌رسمیت شناختن بخش‌های تاریک‌تر چشم‌انداز عاطفی‌مان در حالی که همچنان برای رشد و شادی تلاش می‌کنیم، یک زندگی واقعی است. این رقصی است میان دو آغوش: یک سو احساسات منفی و آن خوی وحشی که می‌تواند اما نیش نمی‌زند و دیگری سویه‌ای که خود برتر و پرورش‌یافته‌ی ماست. به رسمیت شناختن این دو برای یک زندگی معنادار و انسانی کامل بودن ضروری است.»

کریستا توماسون، استاد فلسفه‌ی کالج سوارثمور است. این گزارش مختصری است از منبع زیر:

Thomason, Krista K. Dancing with the Devil: Why Bad Feelings Make Life Good. Oxford University Press, 2024.

216216



منبع

برچسب ها :

ناموجود