به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، بسیاری بر این عقیده اند که شرق دارای حقایق برجسته ای است که توسط شرق شناسان نادیده انگاشته شده است. اکنون دکتر جواد طباطبایی معتقد است «تاریخ شرق، حتی به گونهای که خود شرقیان نوشتهاند، تاریخِ جعلِ دروغی بزرگ است که «شرقشناسی» غربی پیش از آنکه تدوین شود، ساخته است.» دلایل طباطبایی در باره مدعای خودش چیست؟ شاید خلاصه مقاله «انکار امکان اندیشیدن» آن مرحوم که در شماره ۱۶ سیاست نامه منتشر شده، خواندنی است.
***
روشنفکری ایرانی، چنانکه از نام آن برمیآید، روشنفکری ایرانی، یعنی حزب روشنفکران ایرانی است که اصحاب آن نه اهل فکرند و نه توانستهاند بهعنوان ایرانی در نسبتی با جهان پرسشهای خود را مطرح کنند، زیرا آنگاه که در جهان هستند، در ایران نیستند و در دو سده اخیر آنگاه که ایرانی بودهاند، مکانی در جهان نداشتهاند. بهعبارتدیگر، روشنفکری ایرانی، بهطور عمده، اهل تقلید مضاعفی است و اگر خرقه تقلید را از تن بیرون کند، نمیتواند تنفس کند. در روشنفکری ایرانی، اصل بر تقلید است و مرجع تقلید اهمیت چندانی ندارد: آنچه در تقلید از کارل مارکس، ژان پل سارتر، میشل فوکو، کارل اشمیت و نویسندگان خردهزیر دیگر مانند اَلِن بدیو، ریچارد رورتی و ژیژک، مشترک است، که هر یک در دورهای به مرجعی برای همه بحثهای ایرانی تبدیل شده بودند بیآنکه بدانند ایران در کجای ربع مسکون قرار دارد، همان تقلید است.
مهم نیست که مارکس نظریهپرداز دیکتاتوری پرولتاریا و اشمیت نظریهپرداز دولت توتالیتر بودهاند؛ آنچه اهمیت دارد، این است که با تکیه بر هریک از آنان میتوان وضع تقلید را ابدی کرد. البته، وضع تقلید این حُسن را نیز داشت که دستکم مانع خیالاندیشیهایی از نوع «آنچه خود داشت …» میشد. تقلید از مارکس و اشمیت خود مبیّن این درجه از آگاهی است که روشنفکری ایران بدون پشتوانه دانش آنان حتی از طرح پرسشهای خود ناتوان است، اما آنجا که رضا براهنی غربزدگی آلاحمد را همتای بیانیه حزب کمونیست مارکس میداند، از طریق مفهوم مخالف نشان میدهد که در وضعی که روشنفکری ایرانی قرار دارد، حتی برای تقلید نیز میتوان فضیلتی تصور کرد. براهنی نه تنها با اصحاب «آنچه خود داشت …» میانهای نداشت، بلکه دشمن آنان نیز به شمار میآمد، اما در اینکه به خلاف گفته اسپینوزا که «جهل دلیل نیست»، جهل را دلیل قرار میداد، پیوندهای استواری با آنان داشت.
البته، با یک تفاوت که نمیتوان آن را نادیده گرفت: اصحاب «آنچه خود داشت …»، به الزامات نظر خود، حتی در توجیه خودکامگی خودی، وفادار بودند، اما براهنی حتی در پیروی از این نظر پیگیر نبود. تردیدی نیست که براهنی، که لاجرم میبایست شطری از مارکس را خوانده باشد، اگر چیزکی از آن فهمیده بود، جز به سائقه دوستی و همپیالگی با آلاحمد نمیتوانست چنین شطحی را بر زبان جاری کند. بدیهی است که، در این مباحث، براهنی عوامتر از آن بود که بتوان سخن او را جدی گرفت، اما از آنجا که هیچ سخنی نیست که جز از سر بازیچه گفته نشده باشد و هیچ پایهای در واقعیتی ژرف نداشته باشد، چنین سخنانی مبنایی در نوعی از رویکرد روشنفکری ایرانی به واقعیتهای تاریخ و تاریخ اندیشه دارد و نمیتوان به پیامدهای چنین رویکردی بیاعتنا ماند. سخن بیمعنای براهنی دربارۀ غربزدگی آلاحمد عین داوری بیمعناتر دشمن او، احسان نراقی، دربارۀ قانونمداری سلطان محمود غزنوی است که در جای دیگر به آن پرداختهام.
پیش از آنکه ادوارد سعید نقادی از شرقشناسی را مقدمهای برای بازگشت به شرق ناب و معصوم قرار دهد، روشنفکری ایرانی کوششی اساسی برای بازسازی شرقی انجام داده بود که در «ذات لایزال» خود جز ناب و معصوم نمیتوانست باشد. این تأکید بر شرق ناب و معصوم، که جز در صراط مستقیم حق گام نمیگذارد، بهنوبۀ خود، قرینهای غربی دارد که در آن آزادی جز در گمراهی رقابت با دیگران پدیدار نمیشود. بدینسان، شرق و غربِ نویسندگانی مانند احسان نراقی ذوات مابعدالطبیعی غیرـ وـ فراـ تاریخی هستند و آنچه بهویژه در تاریخ این شرق اهمیت دارد، این است که، چنانکه پیشتر نیز گفتیم، تاریخ آن بهطور اساسی غیرتاریخی است. گویا این شرق ناب و معصوم در الست عهدی با حق بسته و همچنان به آن وفادار مانده است.
بنابراین، از نخستین نتیجههایی که میتوان از این مقدمات گرفت، این است که تاریخ شرق، حتی به گونهای که خود شرقیان نوشتهاند، تاریخِ جعلِ دروغی بزرگ است که «شرقشناسی» غربی پیش از آنکه تدوین شود، ساخته است. البته، میان شرقِ ناب و معصومِ خیالاندیشی اهل ایدئولوژی و واقعیت تاریخ غربی دستکم یک تمایز اساسی وجود دارد که خیالاندیشیهای روشنفکری ایرانی راه فهم آن را بر او بسته است. علم غربی، که ادوارد سعید آن را «شرقشناسی» مینامد، دربارۀ شرق نه تنها مانع از آگاهی او نیست، بلکه بر مبنای همین آگاهی از غیر نیز امکانپذیر شده است، درحالیکه «آگاهی» شرقی معصوم حتی از خود او نیز جز از مجرای خیالاندیشی ممکن نیست.
متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره شانزدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
۲۱۶۲۱۶